گفتوگو با راوی کتاب «جهادگرد»
روایت آنهایی که از دوربین فراریاند
«این اثر ناقابل تقدیم میشود به قابلترین مردان جهادی، خوش روزیهای خوش سیرت و صورت، شهیدان دانیال رضازاده و حسین زینالزاده که اگر زنده بودند شاید بعضی از صفحات این کتاب را پاره میکردند!».
خواندن این متن تقدیمنامه در ابتدای کتاب «جهادگرد» که خاطرات محسن ذوالفقاری از اردوهای جهادی است، ناخودآگاه بخشی از مستندی از مجموعه مستند «روایت فتح» را به یادم میآورد؛ آنجایی که رزمندهای با دو پای مصنوعی و عصا به دست از کوه بالا میرود و از مقابل دوربین فیلمبرداری میگریزد و سیدمرتضی آوینی این طور او و همه مجاهدان راه حق در طول تاریخ را مورد خطاب قرار میدهد: «ای کاش میشد تا تو را در مأمن گمنامیات رها کنیم و بگذریم، که تو این چنین میخواستی. اما ای عزیز، اجر تو در کتمان کردن است و اجر ما در افشا کردن، تا تاریخ در افق وجود تو قلههای بلند تکامل انسانی را ببیند».
هر چند این جملات سید شهیدان اهل قلم، همچون نسخهای کارگشا برای اهل رسانه، رسالتشان را برای روایت کردن جهاد با وجود پشت کردن و فرار مجاهدان از دوربین فیلمبرداری، یادآور میشود؛ ولی کیست که نداند، هنوز که هنوز است ثبت حتی یک فریم از جهادگران در حین خدمت به امت اسلام یا نام بردن از آنها در حد چند کلمه، چه کشمکش پرزحمتی است. پرزحمت است چون دو طرف این کشمکش، یکی رسالتش را روایت کردن میداند و دیگری دیده نشدن.
و این کشمکش همیشه تاریخ در جریان است و زمان و مکان نمیشناسد. فرقی نمیکند شما مصطفی دالایی فیلمبردارِ روایت فتح باشید یا محسن ذوالفقاری راوی اردوهای جهادی، رزمنده بدون پای گردان خیبر با همان پای مصنوعیاش، عصاکشان از کادر دوربینتان، خودش را بیرون خواهد کشید و سردار سلیمانی که به کمک سیلزدگان خوزستان آمده، فیلمبردارتان را آرام با سنگریزه نشانه خواهد گرفت.
همین کشمکش موضوع مصاحبه من با محسن ذوالفقاری است. بهانه گفت و نوشت ما انتشار کتاب خاطراتش از اردوهای جهادی است. «جهادگَرد» به تعبیر او، روایتش از گردشهای جهادی است. روایتی از 11 اردوی جهادی که از تابستان 93 و در «بُرزشآباد» روستایی چسبیده به شهر مشهد آغاز میشود و طی نزدیک به یک دهه تا پلدخترِ لرستان و جازموریانِ کرمان و بعد اهواز و سیستان ادامه پیدا میکند. دامنه این اردوهای جهادی به ایران هم خلاصه نشده و تا خدمت در مضیف عتبه علویه در نجف اشرف کشیده میشود. جنس اردوها نیز متفاوت است. هم تصویر مورد انتظارِ چهره خاک گرفته چند نوجوان و جوان در حال ساخت و ساز در منطقهای محروم را میتوان دید، هم تنهایی که تا کمر در گل و لای رفته تا خانه و زندگی مردم را از دهان سیل بیرون بکشند، هم مقابله با سیلِ ملخهای هجوم برده به مزارع کشاورزان و هم روحیه دادن به بیماران بستری شده در بخش کرونایی بیمارستان.
تصورات متفاوت و عجیب از جهادگران
صمیمیتی که از روایت محسن ذوالفقاری در «جهادگرد» حس کرده بودم، سبب میشود از درخواستش مبنی بر مکتوب بودن مصاحبه واهمه نداشته باشم. آخر، کلمات در مصاحبه مکتوب خیلی شق و رق جلو چشم رژه میروند؛ اتو کشیدهاند ولی انگار روحی در کالبدشان نیست.
از او میپرسم چقدر واقعیت اردوی جهادی با تلقیها و برداشتها از آن متفاوت است. در پرسشم کنار واژههای تلقی و برداشت، کلمه «بازنمایی رسانهای» را هم جا میدهم. میخواهم هم روایتش از آنچه در کف میدان با گوشهای خودش درباره جهادیها شنیده را بشنوم و هم درباره میزان تطابق آنچه در رسانهها از این اردوها و فعالیتها بازتاب داده میشود را با واقعیت جویا شوم. البته چندتایی از همین واکنشها را که در خلال این اردوها تجربه کرده، در کتاب آورده است. روایتهایی که به صراحت و تندی پاسخش به همین پرسش است: «تصورات بسیار متفاوت و عجیب و غریب است. از خود روستاییها بگیرید که نیروهای جهادی را حقوقبگیرهای نظام میدانند تا برخی مردم که ماها را یک مشت آدم خشک مقدس و بعضاً بیکار و علاف فرض میکنند. از سازمانها و ارگانها نگویم که نگاه پلکانی دارند. بدین معنا که جهادگران را جلو میاندازند تا کارهایشان راه بیفتد و از پله آنها به اهداف بالایی خود برسند.
این را هم متذکر بشوم که نگاه روستانشینها و شهرنشینها پس از شهادت شهید محسن حججی و سپس سیل پلدختر و اهواز بسیار تغییر کرد. اما امان امان امان از بعضی پشت میزنشینهای گزارشبازِ سوءاستفادهگرِ منفعتطلب که هیچ جوره نمیخواهند درست بشوند!».
این صحبتهایش در مورد برخی مسئولان در عین اینکه تصویر چند خاطره نه چندان دلچسب از همین جنس را پیش چشمم میآورد، مرا یاد یک جمله از رهبر معظم انقلاب هم میاندازد که شهریور امسال خطاب به مسئولان بیان شد؛ اینکه: «کار نمایشی نکنید!».
با اینکه در هر خاطره از -به قول خودش- «گردشهای جهادی» میتوان رد پای نگاه انتقادی مردم و جهادیها را در نوع مواجهه با مسئله محرومیتزدایی و جهاد مشاهده کرد اما باز هم سعی میکنم به راحتی از کنار این مسئله عبور نکنم. میخواهم نظرش را در آنچه از انتقادهای کارکشتههای عرصه جهاد در کتابش انعکاس داده بپرسم. اینکه خودِ جهادیها هم از برخی نگاههای بالا به پایین دلخور هستند، انتقادهایشان به دیدگاه برخی که صرفاً میشود با پاشیدن پول و امکانات، یک منطقه را از محرومیت درآورد. ذوالفقاری اشاره من به انتقادها و آنچه خودش در کتاب روایت کرده را این طور جمعبندی میکند: «به نظرم کسی میتواند انتقادهای صریح و صحیحی داشته باشد که داخل گود میدان پیراهن پاره کرده باشد. مرحله آزمون و خطاها را رد کرده باشد. شناخت کامل و جامع از منطقه و مردم و همه اقتضائاتش داشته باشد. شاید در جایی باید ماهی دست مردم داد و جایی دیگر ماهیگیری آموزش داد. جایی باید سرعتی و عملیاتی رفتار کرد و جایی دیگر با تأمل و طمأنینه».
در ادامه همین سؤال از او میپرسم که احتمالاً نوشتن «جهادگرد» برای پاسخ به چنین برداشتهایی باید باشد. او انگیزهاش از نوشتن جهادگرد را در این سه دلیل خلاصه میکند:
«1- نشان دادن انسانهای بینام و نشانی که صادقانه، مخلصانه و مجاهدانه در نقطه نقطه ایران عزیزمان کار میکنند و باری از بارهای جمهوری اسلامی برمیدارند. 2- جریانسازی و گفتمانسازی روایت جهاد از دل خود جهادیها؛ چرا که فقط فرد در عرصه میدان که خاک صحنه جهاد خورده میتواند آن اتفاقها را تشریح کند و توضیح دهد. 3-معرفی گروههای جهادی کاردرست به عامه مردم و تشویق و ترغیبشان به حضور در این سبک برنامهها».
در روایت جهاد، ادبیات کمی تولید کردیم
کشمکشی که برای روایت جهاد وجود دارد، مهمترین مسئلهای بود که باید از نویسنده «جهادگرد» میپرسیدم. اینکه چرا ادبیات بسیار کمی در این حوزه تولید شده است؟ آیا اصلاً کشمکشی در نسبت رسانه و کار جهادی وجود دارد یا نه؟ در طرح این پرسش ماجرای رزمنده گردان خیبر و پشت کردنش به دوربین فیلمبرداری روایت فتح را هم مثال میزنم. محسن ذوالفقاری اما میگوید دوره زمانه فرق کرده و آوردن آدمها جلو دوربین به سختی دوران جنگ نیست. به تعبیر خودش «کار و اجر رسانهچیها در افشا کردن راحتتر شده» و مثال میزند: «در همین گروه عهد که بیشتر سفرهای جهادیام با این گروه رقم خورده است، صدها تولیدات رسانهای اعم از عکسنوشت، نماهنگ، مستند، فیلمکوتاه و... داشتهایم».
با وجود این، نسبت به کمی تولید ادبیات در این حوزه با من همنظر است: «چیزی که خلأ آن بیش از هر چیزی حس میشود تولید ادبیات است اما چرا جهادگران به این سمت و سو کمتر گرایش دارند. طبق تجربه زیستهام به چهار عنوان رسیدهام:
1- ترس از ریا: دلیلی که خودم هم از آن خیلی میترسیدم اما با دو راهکار بر آن غالب شدم؛ نخست اینکه خودِ واقعیام را به نمایش گذاشتم، با همه بدیهایم. بالاخره من به عنوان یک انسان رذالتهایی هم دارم. به همین دلیل هم اسم کتاب را «جهادگرد» گذاشتم و متن پشت جلد را طوری انتخاب کردم تا نقدی باشد به خودم. اما راهکار دوم این است که سعی کردم بیش از خودگویی، دگرگویی کنم. دیگرانی که کل زندگیشان را وقف جهاد کردهاند تعدادشان در کتاب هم کم نیست، تازه خیلیهایشان هم از قلم افتادهاند که از همین تریبون از آنها حلالیت میطلبم. راهکار دیگری هم هست: خودسازی. سخت است و دشوار؛ چرا که ریا به نیت است نه به عمل.
۲-ترس از نوشتن: در سفرهای جهادی خیلی خیلی کم دیدهام که پس از کار، فردی گوشه دنجی پیدا کند و دست به قلم شود. سؤال که میپرسم متوجه میشوم با علاقهمندهایی مواجهام که ترس از نوشتن مانع جدیشان است اما این هم راه چارهای دارد. نکتهای که باید بدانیم این است که داشتن نگاهی متفاوت از خود نگارش مهمتر است. اصل وجودی اردوهای جهادی متفاوت است و شرایط و مقتضیاتش آنقدر فراهم است که هر کسی در آن قرار بگیرد با اندک تأمل و حوصلهای میتواند به راحتی بنویسد. نکته بعدی قرار نیست همه این سیاهمشقها همین الان توسط بهترین ناشران ایران در تیراژ میلیونی منتشر بشود! از مرحله نوشتن تا نشر آن فاصلهای است بس طولانی. چه در قالب کتاب و یا هر چیز دیگری. نیاز به دم کشیدن و هزاران فوت و فن دارد. از تجربهام بگویم؛ «جهادگرد» کلمات و عباراتش آن قدر بالا و پایین شد، آن قدر نقد شد، آن قدر سفرنامه خواندم، آن قدر انتشارات کامنت گذاشت و آن قدر ویراستار سرم غر زد و آن قدر خون جگر خوردم که در نهایت تبدیل به کتاب شد. پس بنویسید. دوباره بنویسید. دهباره بنویسید. همان موقع نکتهبرداری کنید و باز بنویسید و تا رسیدن به نقطه قوت و انتشار آن حوصله کنید.
3- ترس از فن نگارش: این مورد از آن ترسهای رو به جلو است. به نظرم هر مرد و زن جهادگری که از دو ترس بالا فارغ و حال دست به قلم شده است حتماً و قطعاً باید به فن نگارش مجهز بشود. این مهم ۹۵درصدش با خواندن محقق میشود و ۵درصدش با تلمذ پای درس استادان کارکشته و یا مطالعه کتابهای آموزشی.
۴- نداشتن وقت و دقت: این مشکل را بیشتر مسئولان اردوها دارند. بعضاً این افراد سوژههای خاصی هستند با دریایی از خاطرات ناب به خصوص افرادی که تخصصی در یک منطقه خاص و یا در یک موضوع ویژه کار میکنند. اما مشکل آن است که غرق خدمت هستند و وقت ندارند با دقت بنویسند. به عقیده من یکی از وظایف جدیشان روایت و تولید ادبیات است. باید در این امر وارد بشوند و سرمایهگذاری کنند.
رفع محرومیت یا پای کار آوردن مردم؟
از او میپرسم بحث خاطرهنگاری و روایت را هم که کنار بگذاریم، چقدر تجربههای جهادی بین تیمهای فعال در این حوزه به اشتراک گذاشته میشود. این سؤال را نه از جهت ایجاد یک وحدت رویه و یکشکل شدن، بلکه طی نشدن دوباره مسیرهای اشتباه و به اصطلاح دوبارهکاری شیوههایی که مرحله آزمون و خطا را طی کردهاند، میپرسم. محسن ذوالفقاری در پاسخ میگوید: «به برکت گردهماییها، جشنوارهها، شبخاطرهها و... معمولاً مسئولان گروهها از یکدیگر خبر دارند و تجربیاتشان را به اشتراک میگذارند اما در نیروهای جزء و مردم عادی این مهم کمتر رقم نخورده است. قدرت قلم و روایت به نحوی بخشی از این خلأ را میتواند پر کند».
از اینجا به بعد جهت پرسشها را از کتاب، به سمت خود نویسنده به عنوان دغدغهمند و فعال این عرصه میچرخانم و میپرسم: «مسئله یک جهادگر چه باید باشد؟ رفع محرومیت، پای کار آوردن مردم؟ شناخت مسئلهها؟ در یک کلام تعریف کار جهادی در نظرت چیست؟ و جواب میگیرم: «به نظر من مسئله جهادگر در مرحله نخست باید خودش باشد. خودِ خداییاش. اهل نصیحت و توصیههای اخلاقی نیستم و بلد هم نیستم، اما چیزی که از دیگران در همین اردوهای جهادی آموختم این است کسانی که به حدی از کمال رسیدهاند و خودِ خداییشان پرورش یافته منِ وجودیشان کاسته شده است و هر چه دارند و ندارند وقف دیگری میکنند. جان و مال و آبرو و خانواده و هر چیزی که فکرش را بکنید. این طور آدمی همیشه در حال جهاد است. حتی اگر در ناف تهران باشد».
از زندگی مجاهدانه تا شهیدانه زیستن
نمیشد این گفتوگو بدون نام و یاد کسانی تمام شود که تا زمانی که خبر شهادتشان در گوش شهر نپیچیده بود، کسی از اینکه تا همین چند وقت پیش تنپوش جهاد به تن داشتند، خبر نداشت. رازی بود بین خودشان و خدا. رازی از جنس رازهایی که شهید آوینی درباره آن میگفت: «جز به بهای خون فاش نمیشود». محسن ذوالفقاری در کتابش از همین جهادگرانی که خدا با شهادتشان کارهای جهادیشان را رو کرد، خاطره دارد. از حاجقاسم سلیمانی که پابست نشسته بود تا به چشم ببیند که لودر و کمپرسی برای نجات روستا از سیل میآید تا دانیال رضازادهِ کم سن و سال که در نخستین اردوی جهادیِ نویسنده با او به ساخت سازه ابرخشت در برزشآباد مشغول بود. از او درباره زندگی جهادی و نسبتش با شهیدانه زیستن میپرسم. این پاسخ پایانی به آخرین پرسش این مصاحبه است: «راستش را بگویم تا چند ماه پیش من کلی شهیدِ رفیق داشتم و تصورات و تفکراتم در مورد شهید محدود بود اما پس از شهادت حسین زینالزاده و دانیال رضازاده رفیقِ شهید پیدا کردم. دو دوستی که از دوران نوجوانی با آنها بودم. پس از شهادتشان مدام در حال تحلیل و بررسی ویژگیهای شخصیتی این دو هستم و تا به الان به دو ویژگی بیشتر نرسیدم:
1- اخلاص: اخلاص بدین معنا که چیزی جز خدا برایشان مهم نبود. نگاهشان الهی بود. حرف این و آن برایشان مهم نبود. بارها دیدهام مورد تشر و شماتت حتی خودیها قرار میگرفتند و زخم زبان میشنیدند ولی زبان به کام میگرفتند. از حق خود میگذشتند و برای خدا بذل و بخشش میکردند.
2- تلاش شبانهروزی: همیشه و همه وقت کار میکردند. تعطیلی برایشان معنا نداشت. صبح و شبشان یکی شده بود. هم برای خانواده خودشان و هم برای مردم. چیزی برای خودشان باقی نمانده بود.
نتیجه این است که گویا فرقی بین شهیدانه زیستن و مجاهدانه زیستن نیست. اگر به مفهوم جهاد درست بنگریم».
خبرنگار: محسن فاطمینژاد
برچسب ها :
ارسال دیدگاه
تیتر خبرها
-
یادی از خادم خورشید
-
اتحاد بانکی سهجانبه
-
هدف، تحقق زیارت آسان و متعالی است
-
تأمین 16هزار جای پارک خودرو در اطراف حرم مطهر رضوی
-
کمکها را فقط به محرومان کشور خودمان میرسانیم
-
موجسواری معاندان روی گمانههای نادرست
-
دوباره کابوس حذف از آسیا؟
-
آژانس تحتتأثیر قدرتهای سیاسی قرار نگیرد
-
14 اسفند
-
بازگشت آسمانخراش به تیم ملی بسکتبال
-
طراحی طرح جامع پدافند غیرعامل حرم مطهر رضوی
-
روایت آنهایی که از دوربین فراریاند