
برداشت آخر
رقیه توسلی
«باغبون مُراد» خبر میدهد کار تمام شده و به امید خدا آخرین نیسانها را امروز راهی میکنند انبار. میگوید دوباره باغ، محشر شده. به آخرین روز بارچینی مرکبات سالهاست میگوید؛ «محشر». تعبیرش است.
با خودم میگویم چه جور عکاسی هستم که هیچ وقت از باغِ بی بروبار عکس نینداخته؟ از درختانی که نارنجیهایش را چیدهاند و بیپرتقال شده؟ به ساعت نگاه میکنم و راه میافتم. به محض ورود دلم هُرّی میریزد پایین. فقط چند کارگر میبینم و درختزاری سبز اما خالی از میوه. باد شدید میپیچد و سوز بدی دارد فضا. آخرین بار با «خانجان» آمده بودم اینجا. به قول باغبون مُراد وقت 8ماهگی درختها. یادم میآید آن قدر محصول تپل و زیبا و خوش آب و رنگ دیدم که نگو. باورم نمیشود این همان باغ باشد.
دست به دوربین میشوم و میروم میانه باغ. همان جا که وجب به وجبش از خاطرات پُر است و حرفها جای پرتقالها از سرشاخهها آویزانند. وسط درختهای قدیمی میایستم، همان جا که صدای خانجان میآید. صدای عاشقش که شادی و غم را قاطی دارد. گوش تیز میکنم. بلند بلند شکر نعمت میکند و میگوید؛ نه عمر به کسی وفا میکند، نه میوه به درختی... خدایا میدانم روی این تکه خاک، رفتگانم چه رنجها کشیدهاند... ما را قدردان رزق و روزی بیمنتت بفرما... میدانم قیامت نزدیک است... چارهای نیست، اما باید کنار آمد با بهار و زمستان و پاییز. راه میافتم توی باغ و به سبک خانجان با درختها سلام علیک میکنم و دست میکشم به شاخ و برگ خاکیشان. آن وقت تمام سعیام را میکنم قابها را طوری تنظیم کنم که دور و نزدیک و آسمان و کارگر و کیسههای آخرین پرتقال توی کادر باشند. همانها که هنوز چشم درختها پیشان است انگار. پی جگرگوشههایشان... .
پینوشت
امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: برحذر باش که فرصت کم است و مدت کوتاه!
برچسب ها :
ارسال دیدگاه