یک عاشقانه برفی
رقیه توسلی
میپرسیم: برف میزند نه؟ دمای مشهد انگار شده منفی 4 یا 5درجه.
میگوید: آره اما خدا به سر شاهده احساس نمیکنی. مطبوع و لطیفه هوا!
میگوییم: مراعات غذایی یادت نره خالهجان. نوشابه و کره و برنج و شیرینی قدغنه برات.
میگوید: بیاین خودتون ببینین... اگر یک چکه سرگیجه و درد و فشار و نفس تنگی آمده باشه سروقتم. اینجا شفاخونهست قربون شکلتون. همین پیش پای شما، رفقا خبر دادند غذای حضرت قسمت شده. نخورم؟
میپرسیم: به «سارا» زنگ زدین؟ دلواپستان بود.
با خنده میگوید: یادم رفت چرا؟ چَشم، تماس میگیرم. قدیمیا درست گفتن دختر آدم، مادر آدم میشه.
میپرسیم: هتل چطوره؟ دوستان همراهن؟
میگوید: «یعنی عالیتر از این نمیشه. الحمدلله یکدست پیر و پاتال و مجنونیم. تا یادم نرفته از خانمی تعریف کنم اینجا که توی خانهداری هتل کار میکنه. همون روز اول دلبسته من شد. آمد جلو گفت یک لحظه فکر کردم مادر خدابیامرزم زنده شده. خیر ببینه هر وقت شیفته میاد احوالپرسی و محبت».
هر چه می پرسیم، خوب نیست فقط... از نظر خاله فوقالعاده است... بهترین است... وقتی میآیی حرم ثامنالحجج، انگار آمدهای وسط نور... از نظر او مشهد، همه چیز درجه یک میشود... هتل و هوا و غذا و همسفر و خادم و حال و احوال و همه چیز... متوسط نداریم... چهارشنبه هم که میرسد، بهشت میشود زندگی... و چقدر درست میگوید و مثل عشاق فکر میکند... قلبم پَر میکشد سمت هوای برفی و گرم مشهد... خورشید و برف و باران را یک جا میبینم... خالهجان را که دارد توی حرم نماز میخواند... زواری که اشک و لبخندشان درهم است... از این دوست داشتنهای بیریا کیف میکنم... تلفن که تمام میشود، میبینم انرژی خاله منتقل شده... عطر بازار رضا را برمیدارم از روی میز... خانهام امروز باید بوی یاس بگیرد... عطر نوستالژی و مهربان و عاشقانه مشهد.
سنجاق
هر چیز قاعدهای دارد، جز عشق.
عشق انگار تا ابد بیقاعده است.
برچسب ها :
ارسال دیدگاه
تیتر خبرها