سوی من شادی نیاید تا نیایم سوی تو

سوی من شادی نیاید تا نیایم سوی تو

رقیه توسلی


​​​​​​​خانم «کیانفر» همیشه همین طور ماه است و با لطف رفتار می‌کند. واقعاً فرقی نمی‌کند کجا، هر وقت جور شود با دانشجویان خارجی برود سفر، از حال و هوای مسافرتش بچه‌های گروه را بی‌نصیب نمی‌گذارد و کلی عکس و فیلم می‌فرستد.
این بار هم با دانشجوهای خارجی رفته مشهد. برایشان ترجمه انجام می‌دهد. برای زائران عزیزی از عراق، چین، سيرالئون و اتیوپی. ما هم انگار با بانو «های‌یون» که فارسی‌اش بامزه است، همصحبت شدیم. با آقای «وهاب» که سوره قدر را جوری تلاوت کرد که انگار الفبای مواج عربی توی فضا منتشر مانده هنوز. با «مفریات» دختر خانمی که به گفته خودش بار اول است پا می‌گذارد به یک مکان مذهبی ایرانی. 
از دیروز با چشمانی تازه وارد مشهد شده‌ام. با چشم‌های مسافری از چین، ژاپن، سودان... در قالب آدمی که نمی‌داند آنجا کجاست و می‌خواهد بپرسد و کشف کند داستان از چه قرار است؟ بفهمد این همه سیاهپوش چرا دور هم جمع‌اند؟ نگاه کند این بارگاه کیست که این اندازه غرق سلام و اشک است؟ این اندازه ارادتمند به خانه‌اش رفت و آمد می‌کنند؟ به صحن و کبوتر و خدام زل بزند، به پنجره فولاد، به کفشداری، به گلدسته‌ها و شمع‌ها. دقیق شود به چلچراغ‌ها، وقار کتیبه‌ها، سنگ‌های مرمر باشکوه، افسون مقرنس‌ها و نجوایی که شکلش فرق دارد با همه جا. خاص و غریب و نیرومند است. آن‌ وقت مبهوت و پُرشور بپرسد اینجا کجاست؟ علی بن موسی الرضا کیست؟
خانم کیانفر چند تایی عکس و شرح گذاشته که ساده نمی‌شود از کنارش
رد شد. هر چه بیشتر به عکس‌ها نگاه می‌کنم دلتنگی‌ام بیشتر می‌شود. بچه‌ها نشسته‌اند در صحن انقلاب و حواسشان پیش عزاداری هیئت‌هاست. خانم مترجم دارد برای خارجی‌ها ماوقع را توضیح می‌دهد. از سرمستی ما با این دیار می‌گوید. از علقه ما ایرانی‌ها به خراسان. از آقای امام رضا که مهربان‌تر از او نمی‌شناسیم. از محبتشان. از معجزاتی که دیده‌ایم. بعد می‌گوید این خوشبختی نصیب ما شده که وقت و بی‌وقت اینجاییم. آقا، پدر ماست.
اشکم می‌ریزد و با خودم می‌گویم چه مترجمی! چه خوب زبان حال زوار دور و نزدیک را برگردان می‌کند.

برچسب ها :
ارسال دیدگاه