در ساعات پایانی حیات حضرت ختمی مرتبت(ص) چه گذشت؟
عروج به سوی «رفیق اعلی»
رسولخدا(ص) نمیتوانست با کسی ملاقات کند و این برای کسانی که هر روز چهره متبسم او را میدیدند و از برکت حضور و بیانش برخوردار میشدند، خبر خوبی نبود.
رسول رحمت در بستر خفته بود. بر پیشانی مبارکش، دانههای درشت عرق دیده میشد؛ از آغاز آن تب سوزان، چند روزی میگذشت. بیرون از خانه، اصحاب بیتابی میکردند اما اخباری که از آن خانه شنیده میشد، به هیچ وجه امیدوارکننده نبود؛ رسولخدا(ص) نمیتوانست با کسی ملاقات کند و این برای کسانی که هر روز چهره متبسم او را میدیدند و از برکت حضور و بیانش برخوردار میشدند، خبر خوبی نبود. ساعات پایانی حیات خاتمالمرسلین(ص) به سرعت سپری میشد و غیر از اهل بیت(ع) و خویشان آن حضرت، کسی نمیتوانست به ملاقات برود. با این حال، تردد آنها هم به خانه محدود شده بود تا رسولخدا(ص) بتواند دمی بیشتر بیاساید.
آن زمزمه غمانگیز
سکوت غمانگیز اتاق پیامبرخدا(ص) را، تنها زمزمهای بغضآلود میشکست؛ فاطمه(س)، آن دُردانه پیامبر، کنار بستر نشسته بود و به آرامی اشک میریخت و به صورت نورانی پدر که حالا از شدت تب بیرمق شده و چشم بر هم نهاده بود، مینگریست. زهرای اطهر(س) دردی عمیق را در دل احساس میکرد؛ دردی خارج از توان و تحمل نوعِ بشر، دردی که تنها حاصل ماتم و فراق نبود؛ او میدانست، آگاه بود که روزهایِ پیش رو، روزهایی خواهند بود که در محنت، نظیری نمیتوان برایشان یافت؛ روزهای یتیمی یک امت و هجوم مصائب و خطراتی که جامعه نوپای اسلامی را تهدید میکرد، روزهای تهدید و غربت خاندان پیامبر(ع). فاطمه(س)، چشم به صورت نورانی پدر داشت که ناگهان سرودهای قدیمی به خاطرش آمد؛ شعری که ابوطالب در وصف برادرزادهاش سروده و یادآور خاطرهای شیرین بود. سالها پیش هنگامی که رسولخدا(ص) در دوران خردسالی به سر میبرد، خشکسالی عجیبی حجاز را فرا گرفت. البته این سرزمین اصولاً کمآب بود، اما در آن سال، بیآبی تشدید و حتی آب چشمه زمزم نیز به شدت کم شد. عبدالمطلب، جد بزرگوار پیامبر(ص) دست او را که کودکی حدوداً 7ساله بود گرفت و نزدیک کعبه آورد، دستان خود را بلند کرد و از پروردگار خواست تا به حق این کودک، درهای رحمت آسمانی را باز کند و باران خود را نازل فرماید. هنوز ساعتی از این درخواست نگذشته بود که ابرهای بارانزا، آسمان مکه را فرا گرفت و باران شروع به باریدن کرد. ابوطالب بعدها و در بیان فضائل شخصیت و جایگاه والای معنوی برادرزاده بزرگوارش، ضمن قصیدهای بلند، چنین سروده بود: «وَ أَبْيَضَ يُسْتَسْقَى اَلْغَمَامُ بِوَجْهِهِ / ثِمَالُ اَلْيَتَامَى عِصْمَهٌ لِلْأَرَامِلِ»؛ چهرهای نورانی که به احترام آن، باران از ابر درخواست میشود، شخصیتی که پناه یتیمان و بیوهزنان است. فاطمه(س)، در حالی که اشک میریخت، شروع به زمزمه شعر ابوطالب کرد.
دخترم، قرآن بخوان
لحظاتی بعد، رسولخدا(ص) چشمان مبارک خود را باز کرد. فاطمه(س) یک لحظه درد و غم را از یاد برد و به دیدگان مهربان پدر خیره شد. پیامبر(ص) چهره نورانی خود را به سوی دختر گرامیاش برگرداند، لبخندی زد و به آرامی فرمود: دخترم! این شعری است که عمویم، ابوطالب درباره من سروده، اما شایسته است که به جای آن قرآن بخوانی؛ آن گاه آیه 144 سوره آلعمران را تلاوت فرمود: «محمد، جز پیامبری که پیش از او پیامبرانی آمدهاند، نیست. اگر او بمیرد یا کشته شود، آیا به آیین و روش گذشتگان خود بازمیگردید؟ هر کس به آیین گذشتگان خود بازگردد، به خداوند ضرری نمیرساند و پروردگار سپاسگزاران را پاداش میدهد». تلاوت این آیه، قلب فاطمه(س) را به درد آورد؛ آری، پدر خبر از رحلت قریبالوقوع خود میداد.
رسولخدا(ص) تاب دیدن این بیتابی را نداشت؛ دیدن اشکهای فاطمه(س) برای رحمةللعالمین قابل تحمل نبود؛ با آرامی به دختر گرامیاش اشاره کرد تا نزدیکتر بیاید. فاطمه(س) گوش خود را به دهان مبارک پیامبرخدا(ص) نزدیک کرد، کسی نفهمید که پدر با دخترش چه میگوید، اما لحظاتی بعد، بر بیتابی فاطمه(س) افزوده شد و صدا به گریه بلند کرد. رسولخدا(ص) دوباره به او اشاره فرمود، این بار سخنان آهسته پدر با دختر، نتیجهای متفاوت داشت؛ بر لبان زهرا(س) لبخندی شیرین نشست. بعدها و با اصرار اطرافیان، فاطمه(س) راز آن گریه و خنده را بازگو کرد: «بار اول پدرم فرمود که من با این بیماری از دنیا رحلت خواهم کرد و به همین دلیل سخت گریستم؛ اما بار دوم فرمود که از میان نزدیکانم، تو نخستین کسی هستی که به من خواهی پیوست و سبب لبخند من، این مژده فرخنده بود».
برادرم کجاست؟
لحظات عروج فرا رسید؛ پیامبرخدا(ص) چشمهای مبارکش را گشود؛ فرمود: برادرم را صدا بزنید تا نزد من بیاید. علی(ع) خود را به کنار بستر پیامبر(ص) رساند. آن حضرت با کمک مولای متقیان(ع) از بستر برخاست. امام(ع) سرِ مبارک پیامبر(ص) را به سینه خود چسباند. علائم احتضار در صورت مبارک بهترینِ خلق ظاهر شد. فرشته الهی بر آن وجود مقدس نازل گردید و او را بین بهبودی و زیستن در این جهان و شتافتن به سرای دیگر مخیّر کرد؛ رسولخدا(ص) فرمود: «لا، الی رفیق الاعلی»؛ آن گاه روح بلندش به سوی ملکوت پرکشید.
خبرنگار: محمدحسین نیکبخت
برچسب ها :
ارسال دیدگاه
تیتر خبرها
-
بسیج ظرفیتهای آستان قدس رضوی برای میزبانی شایسته از زائران
-
ادای احترام تولیت آستان قدس رضوی به مقام شامخ شهدا
-
حماسه واژهها؛ آیینه چهل سال شعر فارسی
-
عروج به سوی «رفیق اعلی»
-
کسی که عشق نداند ز زمره ما نیست
-
استقبال گسترده زائر و مجاور از نمایش «آسمان هشتم»
-
قدس خراسان
-
وظایف ما در برابر پیامبر اعظم(ص)
-
عرض ارادت «به رسم دعبل»
-
حس خوب میزبانی از زائران امام رضا(ع)
-
فضیلت زنان ایران باستان پوشیدگی بوده است