سربازی ارثیه پدری

سربازی ارثیه پدری

رقیه توسلی


آمده‌ام پیش پدرم. علاوه بر گلاب و قالیچه، کلی حرف با خودم آورده‌ام. می‌خواهم حالش را بپرسم و حالم را بپرسد. آن قدر که از زیر بار هفته‌ای زیبا و زشت رها شوم. گپ بزنم از همه چیز، از کتابی که خواندم، از عوارض کرونا که نمی‌گذارد طعم زندگی را بفهمم. از آقامحمدجواد بنده خدا که آلزایمر گرفت، از بچه مدرسه‌ای‌ها که بازار را قرق کرده‌اند، از روسری نخی که یک ساعت پیش برای مامان خریده‌ام، از ترافیک و تجمع خیابان چهاردهم، از شبکه خبر، مرحوم مهسا امینی، از پلیسی که دیشب توی فضای مجازی دیدم به آتش کشیده شد. 
آمده‌ام آرامگاه پیش پدرم. 
آقاجان! یادت می‌آید هر وقت داشتی می‌رفتی مأموریت، ما پنج تا بچه را چطور جمع می‌کردی دور خودت و دلداری طور می‌پرسیدی: عزیزای من بگن بابا چند تا دختر و پسر داره؟ ما هم ذوق‌زده می‌گفتیم: میلیون تا. بعد می‌پرسیدی: بابا چیکاره است؟ تندی جواب می‌دادیم: سرباز. سؤال آخرتان هم که همیشه این بود: پس قبوله من الان برم بعد برگشتنم، هم شما به من گزارش کار بدید، هم من به شما؟ ما هم پا می‌چسباندیم و شاد و راضی می‌گفتیم قبوله قربان.
اما جناب سروان! ما طفلکی‌های چشم به در از کجا باید می‌دانستیم شما می‌روید، سه ماه و نیم بعد برمی‌گردید آن هم با پای تیرخورده؟ می‌روید 6ماه آتی فقط یک تماس می‌گیرید که حین عملیات ماشینتان منحرف شده و توی بیمارستان بستری شده‌اید؟
تصدق کلاه و لباس و پوتینت، یادت می‌آید چند تا کتاب روان‌شناسی و جامعه‌شناسی خواندی؟ من یادم هست. فراوان. آن قدر زیاد که یادمان بدهی، همسر و فرزند یک نظامی هم وظیفه‌شان، فداکاری و وفاداری است. به درد بخور بودن است. رفقای نظامی‌ات هنوز که هنوز است از نمره مردم‌شناسی‌ات می‌گویند و از اخلاق حرفه‌ا‌ی‌ات. هنوز از خطه گیلان و آبادان و خرمشهر و یانه‌سر و شهسوار و تهران زنگ می‌زنند برایت. دورت بگردم داغت سرد نشده هنوز.

سنجاق
من دین را به اخلاق شناختم.

برچسب ها :
ارسال دیدگاه