
اینجا کلمات بیدار میشوند
رقیه توسلی
نمیدانم ساعت چند است اما باید دیروقت باشد. صفحه هفتاد و چهارم کتابی را ورق میزنم که یک ماه پیش ولش کرده بودم. چشمم از زور خستگی میسوزد. تا اینجای کتاب منتظرم نویسنده حرف مهمی بزند که نمیزند. دارم از خودم میپرسم خداوکیلی ناشر این دستنوشته را خوانده و بُرده زیر چاپ یا چی؟ که دینگ دینگ موبایلم میآید.
میروم بالای سرش. «زهراسادات» است. عکس فرستاده. ناخودآگاه دستم میرود سمت کلید آشپزخانه و برق را روشن میکنم. قلبم تندتند میزند تا عکس لود شود. بله بامعرفت عکس آخرین عمود را فرستاده. عمود 1452...
چشم چرا نمیتوانم بردارم از عکس؟ هول شدهام چرا؟ زبانم چرا چسبیده به طاق دهنم و کلمهای نمیآید؟ وای من که ماندهام اینجا، چند هزار کیلومتر دورتر، این است اوضاعم. راز و نیاز یادم رفته، عرض سلام یادم رفته، نفسم حبس شده، تو چه میکنی رفیق. وای بمیرم برای دیدهها و شنیدههای تو. کربلا با قلب شما چهها کرده. طریقالحسین با جان شما چهها کرده!
انگار چلچراغ روشن کرده باشم توی خانه، همه جا از تاریکی درمیآید. اشکم میریزد. خدا بیامرزد پدرت را. ببین نصف شبی چکار کردی با دلم، دخترجان! خیر ببینی که دست من را هم گرفتی و گذاشتی توی دست کربلا. باورت میشود دیگر خسته نیستم. تازه بیعینک زل زدهام به صفحه موبایل و حال سر صبح را دارم. نمیتوانم چشم بردارم از گلدستهها. از بارگاه قمر منیر بنیهاشم. از حال و احوال زوار شوریدهسر. نمیشود روی سیاههها بخوانم السلام علیک یا ساقی عطشان و به مَشکی که هزار و چهارصد سال است دارد سیر از آبمان میکند فکر نکنم. به برادر محجوبی که اگر نبود ردپایش در تاریخ، سرنوشت وفا و ادب چه میشد؟ دارم به میلیونها میهمان آقاابوالفضل که در عکس تو نیستند زهراسادات جان فکر میکنم که وقتی برسند به این نقطه، به عمود آخر، اولین جملهشان چیست؟ به میر و علمدار عاشورا چه میگویند زیرلبی؟ دارم به تکتک عمودها و قصههایشان فکر میکنم. به پیرزن عربی که با یک تکه کاغذ جلو زوار را میگرفت. کاغذی که رویش نوشته بود؛ «بفرمایید. در منزلم به روی شما باز است». به پیرمردی که با اصرار میخواست پای زوار خسته را بشوید.
نمیدانم... اما به نظرم حالا که از مهربانی تو، برای لحظاتی طعم عمود 1452 را چشیدم و دلم هوای زیارت کرده، بهتر است بروم چند صفحه لهوف بخوانم. میدانی! نمیشود آخر اسم آقاابوالفضل بیاید و ننشینی چند خط پای روضه. دریغ است! حیف است! باید با آن پیرزن عاشق و پیرمرد دلداده همراهی کنم... .
پینوشت:
این سلسله عشق عجب منشأ سود است
هر کس که در این حلقه نیفتاد ضرر کرد
برچسب ها :
ارسال دیدگاه
تیتر خبرها
-
قرار جاماندگان؛ عصر جمعه، حرم امام رضا (ع)
-
سفر به کربلا از ۳۰ کشور اروپایی
-
شعر و شور
-
سرگذشت شورانگیز پیادهروی اربعین
-
اینجا کلمات بیدار میشوند
-
تدارک برنامههای ملی و بینالمللی برای دهه پایانی صفر
-
زیارت اربعین احیاگر بیداری اسلامی
-
اربعین؛ فرصتی برای جهاد تبیین
-
قدس رواق
-
مراسم اربعین لبیک به هل من ناصر سیدالشهدا (ع) است