زیارت قبول

زیارت قبول

رقیه توسلی


​​​​​​​از حرف‌هایی که بینشان ردوبدل می‌شود فقط «ساقول» و «چوخ ممنون»اش را می‌فهمم. که آقای کت و شلواری بالای ده بار تکرار می‌کند. از دورتر نگاهشان می‌کنم. مرد مالباخته آذری‌زبان است و دارد به فارسی غلیظ به همکارم توضیح می‌دهد چقدر ثواب کرده.
فکر می‌کنم اولین دفعه باشد سر عودت مال گمشده‌ای به صاحبش حاضرم. حالش ناب است. یک جور خاصی است. انگار خدا دارد این صحنه را تماشا می‌کند.
از محتویات داخل کیف دستی قهوه‌ای باخبریم. همان که همکارم پیدایش کرده توی ایستگاه تاکسی. یک ساعت قبل آن را جوریدیم شاید نشانی از مالک دستمان بیاید که شکر خدا آمد.
موبایل قدیمی تویش بود به علاوه کلی کاغذ و مدارک و چک‌پول و دفترچه و این‌ها. موبایلی روشن با تعداد معدودی شماره. 
صاحب مال، کیف را که تحویل می‌گیرد بدون آنکه وسایلش را چک کند می‌گوید؛ ابوی‌ام سه ماه پیش عمرش را داد به شما. این هم کیف ایشونه. پیرغلام آقا بودن. محرما می‌رفتن نوکری زائرای امام حسین(ع). توی موکب آشپزی می‌کردن. خدابیامرز همیشه به مادرمون سفارش می‌کرد تا میتونین اهلِ اهل بیت(ع) باشین. دست و دلبازی کنین برا زوّار. می‌گفت اگه به من است که پدرتانم «یاحسین» از دهنتون نیفته بابا. که امسال هم قرار بود نذرشان روی زمین نماند و مبالغ این ساک هزینه زیارت چند کربلا نرفته بشود... خیر ببینید خانم. کربلایی بشید ان‌شاءالله!
همکارم توی راه برگشت گویا می‌خواهد چیزی بگوید و نمی‌گوید. ملغمه است. ترکیبی از شاد و مبهوت.
طاقت نمی‌آورم و سؤال پیچ‌اش که می‌کنم، یکهو می‌زند زیر گریه. وسط همین حال توضیح می‌دهد که یاد خوابش افتاده که از خوشحالی توی پوستش نمی‌گنجد. می‌گوید؛ دیشب مادرش را دیده. با روسری سیاه بلند و با لبخند. که توی خواب دو بارِ موکد گفته: زیارتت قبول «نساءجان»... .

برچسب ها :
ارسال دیدگاه