ناگفته‌هایی از اندرونی زندگی مَلِک الواقفین

آسیه ضیایی، نوه حاج حسین ملک روایت می‌کند

ناگفته‌هایی از اندرونی زندگی مَلِک الواقفین

کتاب «روزگار ملک؛ هشتاد خاطره و روایت از حاج حسین آقا ملک» از مهم‌ترین دستاوردهای پژوهشی کتابخانه و موزه ملی ملک است که دفتر یکم آن به کوشش و نگارش مهدی یساولی، روزنامه‌‌نگار و پژوهشگر تاریخ توسط انتشارات این مجموعه در سال ۱۳۹۹ منتشر شد.

این اثر بخشی از پژوهش بزرگ «تاریخ شفاهی زندگی حاج حسین آقا ملک» بنیان‌گذار و واقف کتابخانه و موزه ملی ملک محسوب می‌شود که از سال 1391 آغاز شده و همچنان ادامه دارد.
به گزارش آستان‌نیوز، به مناسبت برگزاری آیین بزرگداشت پنجاهمین سالروز درگذشت حاج حسین آقا ملک در پنجم مرداد ۱۴۰۱ در کتابخانه و موزه ملی ملک تهران، بخشی از گفت‌وگو با آسیه ضیایی، نوه حاج حسین آقا ملک و دختر بانو صدیقه ملک را در این پژوهش بزرگ مرور می‌کنیم.
 
روشن‌اندیش و متواضع بود
آسیه ضیایی بیان کرد: حاج حسین آقا ملک پدربزرگم سوای پیوند خانوادگی، برای من همیشه انسانی جالب بود. آقا همیشه در زندگی دید و نگرشی فوق‌العاده داشت و خیلی روشن‌‌اندیش همچنین خوش‌صحبت بود. با او درباره هر مشکلی در زندگی می‌توانستیم گفت‌وگو کنیم.وی ادامه داد: زمانی که فردی نزد او می‌آمد حتی اگر کوچک‌تر بود، به قد بلند می‌شد و تواضع می‌کرد؛ می‌گفت «بنده کوچک آقا هستم». هیچ ژست و تکبری در نگاه و زندگی او دیده نمی‌شد. مرتب در باغ گلاب‌دره میهمانی می‌داد؛ البته میهمانی رسمی که نه، درِ باغ همیشه باز بود و همه می‌آمدند. گاهی 
200 نفر در باغ بودند. او با همان عبایش در گوشه‌ای می‌نشست و میهمان‌ها هم مشغول بودند.

کودکان را بسیار دوست داشت
دختر بانو صدیقه ملک گفت: با همه معاشرت‌ها با بزرگان علم و ادب و دغدغه‌های فراوان فکری، بچه‌ها را بسیار دوست داشت. مهم نبود نوه‌های خودش باشند یا بچه‌های دیگران! با همه‌شان شوخی می‌کرد، سربه‌سر می‌گذاشت و با آن‌ها می‌خندید. هنگامی که ما نوه‌ها می‌آمدیم با ذوق صورتش را بالا می‌آورد و می‌گفت: «بابا با دمش گردو می‌شکند که شما آمده‌اید».
وی افزود: زمانی که به یاد دارم به هر حال روزگار جوانی آقا نبود و واپسین سال‌های عمر را می‌گذراند. با وجود مریضی‌ها و کسالت‌های کهنسالی یک بار هم ندیدم بی‌حوصله باشد و اخم کند؛ اصلاً همه می‌آمدند مسائلشان را با آقا حل می‌کردند، سبک می‌شدند و می‌رفتند.
ضیایی ادامه داد: همواره با اشخاص فاضل و اهل علم و ادب می‌نشست. عربی خیلی خوب می‌دانست و در میان صحبت‌ها همیشه از غزلیات حافظ و سعدی نیز مثال می‌آورد؛ آن میانه یکباره سوره‌ای از قرآن را از آغاز تا پایان می‌خواند.

هوش و حافظه‌ای بی‌نظیر داشت
نوه زنده‌یاد حاج حسین آقا ملک بیان کرد: با وجودی که 101سال عمر کرد، زندگی برایش انگار شوخی بود. بیماری دیابت، او را در سال‌های پایانی عمر می‌آزرد و سرانجام بینایی‌اش را گرفت. پدرم طبیب بود و التماس می‌کرد «آقا شما به هر قیمت باید مواظبت کنید و رژیمتان را نگه دارید، این قند برای شما سم است»؛ اصلاً توجه نمی‌کرد؛ هیچ! 
وی افزود: چون اصولاً آدمی مقتدر بود می‌گفت «بنده می‌بینم دیابت بر من غلبه می‌کند یا من بر او غالب می‌شوم»؛ سپس دو باقلوای دیگر را همان زمان می‌خورد! مغزش با همه بیماری‌ها تا دقیقه آخر همچون ساعت کار می‌کرد.ضیایی با تأکید بر اینکه حاج حسین آقا ملک، هوش و حافظه‌ای بی‌نظیر داشت، گفت: او صبح زود برای نماز بیدار می‌شد. صبحانه‌اش را که می‌خورد به سرپرست کتابخانه مثلاً می‌گفت «نسخه‌های خطی قانون و شفای ابن‌سینا به خط فلان کاتب و خوشنویس در طبقه سوم، دست راست، بالا می‌روی آن کتاب را پیدا می‌کنی و می‌آوری».وی ادامه داد: رشته تحصیلی من چون در ‌این زمینه‌هاست هیچ مجموعه‌داری در دنیا ندیده‌ام این اندازه دقیق و علاقه‌مند باشد؛ یک هنرمند هنرشناس و کتاب‌شناس واقعی بود اصلاً!

برچسب ها :
ارسال دیدگاه