از همان دست که دادی به تو برخواهد گشت

از همان دست که دادی به تو برخواهد گشت

رقیه توسلی

جایی که هستم خوب آنتن نمی‌دهد. صدای آشنایمان را کشیده و تکه تکه می‌شنوم. همین قدر متوجه می‌شوم که درباره ماشین عروس و این‌هاست و می‌گوید دوباره تماس می‌گیرم... ارتباط قطع می‌شود.
دوروبرم شلوغ است. تمرکز ندارم. می‌روم کنار پنجره هوایی تازه کنم و جملاتِ شنیده شده را بچینم کنار هم... یک باره  دوزاری‌ام می‌افتد و ملتفت نیت این عزیز می‌شوم. ماشاءالله به این حواس پرتی‌ام! به خودم نهیب می‌زنم چرا به عروس خانم تبریک نگفتم!
بعد هم یاد خاطره نه چندان جالبی می‌افتم. چند سال پیش سوئیچ ماشین کارواش رفته‌مان را برای یک شب دادیم خدمت عروس و دامادی از اقوام... پنج روز بعد ماشینمان را جوری برگرداندند که نتوانستیم بشناسیم ماشین خودمان است!  زل زده‌ام به خیابان و این خاطره را مرور می‌کنم. کنار پیاده‌رو آقایی دارد به خانمی کمک می‌کند چرخ کالسکه بچه‌اش را از گودال دربیاورد. تا پایانش را تماشا می‌کنم و به این فکر می‌کنم غیر از آن مادر که لبخند زده و دارد از مرد تشکر می‌کند، خودم هم لبخند زده‌ام و حتماً خدا هم آن بالا، لبخند رضایت بر لب دارد. آقاجان خدابیامرزم اگر جای من ایستاده بود و این صحنه قشنگ را می‌دید می‌گفت: شیر پاک خورده! خیر عمرت را ببینی! از همان دست که دادی به تو برمی‌گردد.
معطل نمی‌کنم. خودم زنگ می‌زنم. مگر نه اینکه از گذشته‌ها باید گذشت. مگر نه اینکه من توی گوشی‌ام اسم عروس خانم را «کنجد» ذخیره کرده‌ام، نه دختر خواهرشوهر عمه سوسن. مگر نه اینکه آدمیزاد است و قلبش! آدمیزاد است و دست و دلش!
تازه خوش به حال ماشینی که قسمتش می‌شود دو نفر را برساند تا خانه بخت.

سنجاق
امیرالمؤمنین(ع) می‌فرمایند:
با مهربانی به دیگران است که رحمت خدا فرود می‌آید.

برچسب ها :
ارسال دیدگاه