انسانم آرزوست

انسانم آرزوست

رقیه توسلی


 آمده‌ایم پایتخت. به تهرانِ درندشت. از وقتی داروخانه‌های همشهری آب پاکی را ریختند روی دستمان، دو گزینه آمد روی میز؛ بازار آزاد یا سفر به مرکز دارو. از آنجا که تزریق محلول مذکور معادل آزادش به عبارتی 14 میلیون هزینه برمی‌دارد و از وسع بازنشسته‌ای که ماهانه هفت تومان دریافتی دارد خارج است پس خواه ناخواه می‌ماند گزینه دوم و پوشیدن کفش آهنین. حالا سومین روز است که همراه بیمارمان، داروخانه‌های تهران را می‌جوریم و فقط می‌شنویم که «موجود نداریم!». 
دم ظهر است و هنوز نمی‌خواهیم بی‌دارو برگردیم. کم‌کم دارد سر زدن به «ناصرخسرو» می‌آید توی سرمان که یکی از همراهان تلفنش را قطع می‌کند و خبر می‌دهد اقوام پزشکمان زنگ زده و گفته برویم کدام داروفروشی‌ها... می‌رویم ... اولی که هیچ، دومی نمی‌فهمیم چطور می‌شود می‌گوید بیایید پشت کانتر! از دکتر و نسخه‌پیچ رد می‌شویم و می‌رسیم به جایی که باید. آقای مربوطه! بی‌توضیح و تفسیر حالیمان می‌کند در حقمان لطف کرده...! هوای تهران، خفه است. دلگیر است. با اینکه بالاخره با وساطت و آشنابازی، بیمار خاصمان روی تخت دارد دارویش را می‌گیرد اما غم غربت بیچاره‌مان کرده... نشسته‌ایم توی ماشین و به انبوه آدم‌ها و اتومبیل‌ها نگاه می‌کنیم و احساس غریبی مفرط داریم. نوبت بعدی تزریق دارو و بیماران بی‌پارتی فکرمان را مشغول کرده. فرقی نمی‌کند کجا باشیم، توی استان خودمان یا توی کلانشهر، توی هر دویشان حس ابن‌سبیل‌ها می‌آید سراغت وقتی می‌بینی مسئولان رسیدگیشان کافی نیست و مشکلات بخش درمان زیاد است و این وسط کسانی دیوانه پول‌اند و دارند از آب گل‌آلود ماهی می‌گیرند. می‌بینی کسانی هستند که زندگی و مرگ آدم‌ها برایشان یکی‌است. وقتی می‌فهمی احتکار دارو، شغل است... و همه جا لامروت و بی‌معرفت تعدادشان کم نیست. 


سنجاق
پیامبر اکرم(ص) می‌فرمایند:
مسلمان کسی است که مسلمانان از دست و زبان او در سلامت باشند.

برچسب ها :
ارسال دیدگاه