راوی مکتب «احسان و محبت»

روایت آیت‌الله فاطمی‌نیا از عطوفت و رأفت امام رضا(ع) چه بود؟

راوی مکتب «احسان و محبت»

نیکوکار

 برخی مشایخ عرفانی می‌گویند ذکر حضرت امام رضا(ع) «یا رئوف یا رحیم» بوده است و به باور بعضی باید امام هشتم(ع) را پایه‌گذار مکتب «محبت و احسان» دانست، چرا که بیشترین ترویج این نظریه از طریق این حضرت بوده و به همین دلیل نیز امام رضا(ع) را به امام رئوف می‌شناسیم.

اشاره به رأفت و عطوفت حضرت رضا(ع) یکی از محورهای همیشگی سخنرانی‌های مرحوم آیت‌الله سیدعبدالله فاطمی‌نیا بوده است. همزمان با درگذشت این عالم بزرگوار، گزیده‌هایی از مجموعه سه‌جلدی «گفته‌ها از نکته‌ها» که متن سخنرانی‌های آیت‌الله فاطمی‌نیا در مشهد مقدس است را با همین محور انتخاب کرده‌ایم که در ادامه از نظر می‌گذرانید.

همین که وارد حرم می‌شوی...
علامه سیدمحسن حسین طباطبایی، صاحب تفسیر جلیل‌القدر و بی‌نظیر «المیزان» جمله‌ای در مورد حضرت فرمودند که حقا نیاز به یک کتاب شرح دارد!
فرمودند: همه ائمه، رئوف‌اند ولی رأفت امام رضا(ع) حسی است. همین که وارد حرم می‌شوی می‌فهمی که حضرت رئوف است!

یک میلیون حج!
هر کس حرم حضرت رضا(ع) مشرف می‌شود، یقین بداند توی کاسه‌اش چیزی می‌ریزند... منتها وقتی رفتی، عرض حاجت و توسل کردی، منتظر باش آن‌ها هر چه بریزند توی پیاله!
برحسب روایات معتبر، یک سلام به حضرت رضا(ع) ثواب یک میلیون حج دارد!

در حرم چه کنم؟
در خدمت آقای بهجت بودم؛ شخصی آمد و گفت: می‌خواهم بروم حرم؛ چکار کنم، توصیه‌ای  می‌فرمایید؟! فرمودند: من بیشتر از آنچه در مفاتیح نوشته بلد نیستم؛ اما وقتی می‌روید آنجا، اتصال قلب به لسان باشد! [یعنی توجه و حضور قلب داشته باشید و دلتان همراه زبان و گفتارتان باشد.]

عنایت مستقل به زائر
یکی از اولیای خدا در کشف دیده بود حضرت رضا(ع) به تمام زائرانش مستقلاً عنایت دارد. 
آیت‌الله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری(رضوان الله تعالی علیه) مؤسس حوزه علمیه قم و استاد بسیاری از شخصیت‌های بزرگ اسلامی بودند. پس از رحلتشان آن بزرگوار را در خواب دیده بودند. فرموده بود: من 36 مرتبه به مشهد مشرف شده بودم و حضرت رضا(ع) هم 36 مرتبه به دیدن من آمدند.

عنایت ویژه
در مشهد طلبه‌ای بوده 15-14 ساله، در سختی و تنگدستی به سر می‌برده است. روزی گرسنگی بر او غلبه می‌کند، مدتی چیزی نخورده بوده، کاری هم از دستش برنمی‌آید. به حالت ضعف شدید می‌افتد. با خود می‌گوید: حال که بناست بمیرم، بروم حرم و در آنجا بمیرم!
با نهایت سختی و دست به دیوار، خود را به حرم رسانده می‌افتد. می‌گوید: مدتی گذشت، خادم آمد گفت: بلند شو! می‌خواهیم در را ببندیم! با سختی فراوان خودم را به حجره رساندم، در بسته بود. قبل از اینکه در را باز کنم از پشت شیشه نگاه کردم، دیدم میوه غیرفصل در حجره است! خدایا، در حجره قفل است، این‌ها از کجاست؟!
رفتم داخل اتاق، مقداری از آن خوردم، ناگهان دیدم پرده‌ها کنار رفت، حجاب‌های ملکوتی برطرف شد! خلاصه می‌رسد به جایی که مرجع عالی‌قدر زمان، آیت‌الله العظمی بروجردی گاهی که با ایشان برخورد می‌کردند با اشتیاق با ایشان که آن موقع جوانی 22 ساله بود، احوال‌پرسی می‌کردند و می‌فرمودند: آقای آشیخ علی خدمت نمی‌رسیم! و او در جواب می‌گفت: ان شاءالله خدمت می‌رسم! (یعنی آیت الله بروجردی نهایت توجه و عنایت را به او داشتند و در نظرشان بسیار جلیل‌القدر بود.)

راهنمای زائر

از شخصی از دوستان ما که مرد بسیار نازنین و باصفا و بزرگواری است نقل کردند که گفت: یک وقتی تصمیم گرفتم برای زیارت حضرت ثامن‌الحجج (ع) به مشهد مشرف شوم. یک شخصی باغبان ما بود، خواستم خدمتی به او کرده باشم، او را هم دعوت کردم که با ما بیاید و میهمان ما باشد. او هم قبول کرد و مشرف شدیم. او یک مرد روستایی بود و برای اینکه زیارت او صحیح باشد، مراقب بودم در ورود و خروج و خواندن اذن دخول و کیفیت زیارت، او را راهنمایی کنم تا کاری را اشتباه انجام ندهد. وارد حرم که شدیم، بدون اعتنا به من وارد شد و به سوی ضریح مطهر حرکت کرد... دیدم رفت و خود را به ضریح رساند. من هم ناچار به دنبال او رفتم و او را می‌نگریستم که چه می‌کند!
دیدم دارد با حضرت صحبت می‌کند مانند کسی که با شخصی مستقیماً صحبت می‌کند و جواب می‌گیرد. مقداری که گذشت به او گفتم با که حرف می‌زنی؟ گفت: با آقا! گفتم: آقا کجاست؟ گفت: این آقاست، مگر نمی‌بینی؟! تازه فهمیدم عجب، او باید مرا به مشهد بیاورد و راهنمایی کند نه اینکه من او را بیاورم!

همین جا حاجتت را از امام(ع) بگیریم
خدا رحمت کند، صاحب دلی از دوستان ما در قم بود، گفت: سیدی بود در قم که در جوانی عالم و فاضل بود. علم اگر بدون تقوا باشد، موجب غرور و تکبر می‌شود. مال و ثروت هم همین‌طور است. خلاصه آن سید که در جوانی صاحب فضل و علم بود، مقداری بلندپروازی و تکبر داشت. در همان زمان یک شیخ دیگری بود که در مدرسه فیضیه یا جای دیگر، مقداری کتاب بساط می‌کرد و عمامه کوچکی هم داشت. 
پس از مدتی این شیخ به مشهد مهاجرت کرد؛ اتفاقاً آن سید فاضل هم به مشهد مشرف می‌شود. شیخ او را می‌بیند، می‌رود جلو و سلام می‌کند و احوال او را می‌پرسد و می‌گوید: چرا اینجا آمدی؟!
سید می‌گوید: پنج مشکل باطنی دارم؛ آمده‌ام از حضرت رضا(ع) برای حل مشکلم استمداد کنم! شیخ او را به منزلش تعارف می‌کند و می‌گوید: بیا منزل ما یک چایی بخور بعداً برو حرم! او هم قبول می‌کند.
ظاهراً مشکلات سید از امور مادی نبوده؛ یک حاجات و مشکلات روحی و قلبی بوده که قابل بیان نبوده است. انسان گاهی نیازها و مشکلاتی دارد که به زبان نمی‌آید؛ دردهایی که در باطن او است!
پس از صرف چای این شیخ –که شاید اصلاً مورد اعتنای سید نبوده- رو به سید نموده و می‌گوید: حالا می‌خواهی بروی و حاجات قلبی‌ات را از حضرت بگیری؟! اگر همین جا از حضرت بگیریم و در همین اتاق بدهیم چطور است؟ 
سید با تعجب می‌گوید: اینجا مگر می‌شود؟ شیخ می‌گوید: بله که می‌شود. سپس دستش را روی قلب سید می‌گذارد و می‌گوید: «یا اباالحسن یا علی بن موسی الرضا». سید می‌گوید: با این سخن او، گویا در سینه‌ام باران بارید؛ همه مشکلاتم حل شد! پس از آن می‌رود حرم و از حضرت تشکر می‌کند! ناقل می‌گوید: آن سید پس از این قضیه از سر و صدا و تکبر و غرور افتاد و متحول شد! بلی، انسان اگر چیزی بفهمد دیگر ادعا و سروصدا ندارد. 

برچسب ها :
ارسال دیدگاه