
گفتوگو با استاد کاظم چلیپا که یکی از هنرمندان صاحبنام معاصر است
اوج عاشورایی در نقاشی اصیل ایرانی
در ایام سوگواری عاشورای حسینی، به سراغ استاد کاظم چلیپا، هنرمند برجسته و نامآشنای کشورمان رفتیم. او که سابقهای درخشان در خلق آثار هنری با مضامین مذهبی و اسطورهای دارد، فرزند زندهیاد استاد حسن اسماعیلزاده (چلیپا)، نقاش نامدار قهوهخانهای بوده و از همان دوران کودکی در فضایی آکنده از عطر رنگ و هنر رشد کرده است.
او که تحصیلات خود را در مقطع دکترای پژوهش هنر به پایان رسانده و به عنوان مدرس دانشگاه نیز فعالیت دارد، به همراه هنرمندانی چون ناصر پلنگی و حبیبالله صادقی به «نقاشان انقلاب» مشهور است. بهانه این گفتوگو، آثار مذهبی و عاشورایی ارزشمند او بوده که هر ساله در این ایام، جلوهای ویژه پیدا میکنند و همواره بازتابی عمیق از باورها و ارزشهای دینی هستند. با این هنرمند صاحبنام به صحبت نشستیم تا از دغدغهها، الهامها و نگاهش به هنر عاشورایی بشنویم.
چه چیزی شما را به سمت نقاشی سوق داد؟
احساسات و حساسیتها به صورت ژنتیکی منتقل میشوند؛ یعنی در یک خانواده، پدر و مادر در هر رشتهای که حساسیت و علاقه دارند، این حساسیت به فرزندانشان منتقل میشود. شرایط و علاقهمندیها موجب میشود افراد به یکی از رشتهها گرایش پیدا کنند. یکی شاعر میشود، یکی نقاش و دیگری موسیقیدان. پدر من یکی از نقاشهای قهوهخانهای بود که روی موضوعات شاهنامهای، حماسی، اسطورهای و مذهبی کار میکرد. من از بچگی با بوی مواد، رنگ و متریال نقاشی سروکار داشتم. مادرم هم ذوق شاعری داشت؛ هر چند کتابی منتشر نکرده بود، اما دارای حافظه خوبی بود و به موسیقی علاقه داشت. بعدها دیدیم این شاعری و علاقه مادرم به شعر و حساسیتهای هنریاش به دیگر بچهها هم منتقل شده است؛ مثلاً خواهر من یک شاعر خوب شد که کتاب هم دارد، برادرم رفت سراغ موسیقی و یکی دیگر که فوت کرده، خطاطی را دنبال میکرد.
البته دو مسئله در اینجا وجود دارد؛ یکی ژنتیک و انتقال حساسیتها که از نظر عقلی امکانپذیر است این حساسیتها منتقل شوند و دیگری از نظر درک شهودی آن. من در چنین شرایطی بزرگ شدم و حتی خانوادهام و بچههای دیگر هم در این شرایط رشد کردهاند. من نیز در دوران هنرستان و دانشگاه به حرفه نقاشی پرداختم و استادان مختلفی را دیدم و شاگرد آنها بودم؛ از نقاشی کلاسیک گرفته تا مدرن و سنتی که پیش پدرم یاد گرفتم. در نگارگری هم دو سال در هنرستان شاگرد استاد فرشچیان بودم.
در دانشگاه تهران نیز شاگرد حمیدی آیتاللهی محسوب میشدم. حتی دو سال مجسمهسازی کار کردم و خودم را آزمودم تا اینکه سرانجام دیدم در نقاشی بهترم. دوران هنری زندگی من با انقلاب مصادف شد و پیشینههای مذهبی که در نقاشی داشتم، تجلی پیدا کرد و موضوعات روز سالهای ۵۷ به بعد در کارهایم منعکس شد.
انتخاب این سبک هنری و نقاشی دینی از ابتدا با شما بوده یا در طول مسیر هنریتان شکل گرفت؟
انتخاب سبک هنری طبق شرایط شکل میگیرد؛ مثلاً همین جنگ اخیر که رخ داد، روی هنرمندان تأثیر گذاشته است. من یک مدت رئال کار کردم، یک مدت اکسپرسیونیستی و یک مدت سمبولیک. دورهای که رئال کار کردم، شامل موضوعات اجتماعی تا منظره و طبیعت بود. دوره اکسپرسیونیستی، واکنشهای من نسبت به جامعه و جنگ را نشان میداد. دوره سمبولیک، یک مقدار حال و هوای شخصی خودم درباره جنگ و مذهب بود که اینها با هم ترکیب میشدند. این اواخر هم یک سری طبیعت، منظره و درختهای سوخته کار کردم.موضوعات صادقانه مذهبی در ایران سابقه دیرینهای دارد؛ حتی در نقش برجستههای تخت جمشید هم موضوعات مذهبی خاص آن زمان وجود دارد. هنرمندان ایرانی دو مسئله خیلی مهم را دنبال میکنند: یک عده کارهای رئال و موضوعات اجتماعی را کار میکنند و یک عده موضوعات اسطورهای و مذهبی. این واقعیتی است که وجود دارد. یک سری کارها هم متأثر از موضوعات عرفانی، عاشقانه و شاعری است.
تمام چیزهایی که با آنها بزرگ شدیم، تأثیرگذار بودهاند؛ از موضوعات عرفانی گرفته تا آثار مولوی، حافظ، سعدی، خیام و عطار. مثلاً منطقالطیر عطار روی خیلی از هنرمندان تأثیر گذاشته است، یا هنرمندان زیادی متأثر از داستانهای شاهنامه فردوسی، موضوعات اسطورهای و پهلوانی و نبردهای پهلوانان و جنگ با دیوها بودهاند که من هم یکی از آنها هستم. موضوعات مذهبی از زندگی امامان(ع) گرفته تا پیامبر(ص) و جنگهای حضرت علی(ع)، به خصوص اوج تمام اینها در واقعه عاشورا، بر هنرم تأثیرگذار بوده است.
نقش رنگها و نور در نقاشیهای مذهبی شما چگونه است؟ آیا رنگها معانی نمادین خاصی دارند؟
در نقاشی ایرانی، هم رئالیسم و هم نمادگرایی وجود دارد. رنگها علاوه بر جلوه زیباییشناسانه و نمایش زیبایی، جنبه نمادی هم دارند، یعنی رنگ سبز نماد حیات و زندگی، رنگ قهوهای نماد خاک و آبی نماد آسمان است که در پوشش آدمها تجلی پیدا میکند. مثلاً در نقاشیهای قهوهخانهای و موضوعات عاشورایی این دودستگی وجود دارد. لشکر اولیا از نظر رنگ یک معنی خاص دارد: سبز، سفید و رنگهای نور و چهرهها آرام هستند و حتی بیننده در چهرهها لحظهای خشم نمیبیند و هیچ گونه هیجانات نفسانی در چهرههایشان نیست، اما وقتی به چهرههای لشکر دشمن نگاه میکنید، همهاش تجلیات نفسانیت درونی آن آدمهاست و رنگهای خیلی خفه، گرم و خشن دارند.
در نقاشیهای مذهبی، آرامش در چهره اولیا، خیمهها و لباسهایشان مشهود است. مثلاً خیمه امام حسین(ع) رنگ آبی دارد و پوششها به معنی پاکی و بیگناهی، سفید است. دستار سبزی که به سر بستهاند، نمادی از ولایت را نشان میدهد. حضرت ابوالفضل(ع) کمی استثناست؛ خیمهاش قرمز است و به نوعی به دشمن میگوید اگر جلو بیایید، با من طرفید. حتی گاهی لباس قرمز میپوشد و نوع پرها و کلاهخودها نیز متفاوت است. گاهی در نقاشیهایم به سمت کلیگویی رفتهام و گاهی اوقات هم به جزئیات پرداختهام؛ یعنی یک تکه را برای نقاشی کردن انتخاب کردم. مثلاً در یکی از تابلوهایم که موضوع عاشوراست، لحظهای را به تصویر کشیدم که امام حسین(ع) را تیرباران کردند و روی خاک افتاده است. آن پیراهنی که حضرت زهرا(س) به حضرت زینب(س) میدهد و میگوید در فلان روز این را تن پسرم کن را با یک شال سبز که سر و دست ندارد، کار کردم. بدن تکهتکه است و کبوترها هم طبق روایاتی که وجود دارد، خودشان را به خون امام حسین(ع) میزنند که پیامرسان است.
هنر (به ویژه نقاشی) چه نقشی در ترویج مفاهیم دینی و اخلاقی میتواند ایفا کند؟
بعضی از تابلوهای من مانند «ایثار» تابلوهایی بهروز هستند که از عاشورا هم الهام گرفتهاند. در این تابلوها، مادری فرزند خود را روی دست دارد و پشت سرش شمایل امام حسین(ع) است که بیسر است و تمام شهدا نیز سر ندارند. اما در یکسری تابلوهای دیگر من در خصوص عاشورا، پَرِ کلاهخود کار کردهام.علاوه بر اینها، من تابلوهای مفهومی هم کار کردهام. مثلاً در تابلو «یاد»، یک آبشار از آسمان به سمت زمین میریزد و یک تختهسنگ است که یک پیراهن و یک جفت کفش روی آن قرار دارد. پیراهنی که در آسمان آویزان است، اشاره به یک نکته دارد و آن نکته هم عالم معناست و تمام این قصهها و تابلوها به همین نکته اشاره دارند؛ اینکه آن عالم حضور دارد و دربرگیرنده تمام عوالم است. اشاره من به این است.در تابلو «کویر» مادری است که یک سبد گل بزرگ در دست دارد و این مادر سنبل مادر وطن بوده که الان هم این تابلو زنده است. پشت سر این مادر، خانههای روستایی دیده میشود که درِ یکی از آنها باز بوده و سروهای آزاد که نماد آزادگی است، در دشت دیده میشوند. در خانههای همه، یکسری کتابهای قرآن، تفسیر، نهجالبلاغه، مولوی، سعدی، خیام، حافظ و عطار دیده میشود. در هر کدام از خانهها در روستاها، حتی آنها که عشایر هستند هم قرآن و حافظ همراه خود دارند. آن در که باز شده است، غنای فرهنگی داخل این خانهها را نشان میدهد و گلها، شهدا، امامها و این مادری که این گلها را بغل کرده است، از خواهرم الهام گرفتم و او مدل من شد. تأثیرات و مفاهیم دینی نیاز نیست همیشه مستقیم بیان شوند. میتوانیم با چنین کارهایی آنها را ترویج دهیم.
هنر مذهبی میتواند در فضای فرهنگی و اجتماعی امروز، ارتباطی با مخاطب برقرار کند؟
هنرمند باید برای طیفهای مختلف فکری اثر خلق کند. هم طیفی که اگر پردهخوانی باشد، به دلیل اعتقاداتشان میروند و دستشان را به پرده میزنند تا متبرک شود و همان را بر صورت هم میکشند و طیف دیگر؛ افراد خاص که چنین نگاهی ندارند. هنرمند باید در لبه تیغ راه برود؛ نه عوامانه فکر کند و نه از روشنفکری با مردم جامعه قطع ارتباط کند. هنرمند رسالتی دارد که جامعه را ارتقا دهد، چه با ادبیات، چه موسیقی، چه شعر و نقاشی و از این دست. باید تلاش کند با هنرش مردم را به حقیقت نزدیک کند. تشخیص این مرز هم تجربه زیادی میخواهد، مردمشناسی میخواهد و اول باید جامعه را بشناسی و بعد هدف این است که مردم را به دانش و آگاهی یک گام نزدیک کنیم. همه چیز هم موضوعات مذهبی و اسطورهای نیست. مثلاً هنرمند برای جامعهای که از طبیعت دور شده، باید تابلوهای زیبایی از طبیعت خلق کند، نمایشگاه بگذارد و تلاش کند مردم را با طبیعت آشتی دهد. در نهایت هم بستگی به هنرمند دارد که چگونه فکر میکند و چه گرایشهایی دارد. خیلی از هنرمندان دنیای شخصی خودشان را کار میکنند و کاری هم ندارند به ذائقه مخاطب. ولی کلاً در شرق و ایران، هنر در زندگی مردم جاری است؛ از فرش زیر پا گرفته تا معماری کاربردی و صنایع دستی حتی هنر متعالی ما آمد در میان مردم و مردم هم آن را پذیرفتند مثلاً یک کاسه که از دورههای سلجوقی و تیموری باقی مانده است، یک کاسه آبخوری و غذاخوری که دورش نوشته «اسراف نکنید» و آیه قرآن درباره اسراف را نوشته است یعنی همان طور که انسان متعالی و کمال هدف عالمان بوده، هدف هنرمندان ایران هم بوده است.
به نوآوری در هنر اعتقاد دارید؟ حد و مرز این نوآوریها از نظر شما کجاست؟
ما در این مسیر شاهد نوآوریهایی هم بودهایم؛ مثلاً در معماری و در همه چیز این نوآوریها را میبینیم. اصل مطلب همین است که هنرمند چه آموزشی دیده است. مثلاً در نقاشی ما سه نوع نقاشی داریم: یکی توصیفی است، مثل توصیف از طبیعت؛ دیگری تزئینی است، مانند فرش زیر پا و کاسه و بشقاب و نوع سوم تحلیلی است که طبیعت را تحلیل میکند و در غرب زیاد میبینیم که بعداً سبکهای دیگر به وجود آمدهاند. اما در هنر ما هر سه اینها وجود دارد و در نهایت هم به یک وحدت، هارمونی و یک نگاه زیباییشناسانه رسیدهایم.
آیا در آینده قصد دارید به موضوعات مذهبی خاصی بپردازید یا رویکرد جدیدی را امتحان کنید؟
هنرمند نباید قالبی برخورد کند؛ باید سعی کند نوآوری داشته باشد. باید یافته خوب و بیان خوبی داشته باشد و چیزی را که دیگران میدانند، نمیتوان دوباره به آنها برگرداند؛ یعنی شما چیزی را در تابلو من ببینید که خودتان از قبل میدانید فایدهای ندارد. من باید چیزی بیان کنم که شما نمیدانید. یکی از استادان من در دانشگاه تهران میگفت: «هنر، نادیدنی را دیدنی کردن است». و این یک مقدار درگیری ذهنی و چالشهای هنرمند با زندگیاش را به همراه میآورد. من نیز باید به یک یافته جدیدی برسم تا بخواهم این مسیر را ادامه دهم. امکان دارد هنرمند به بیعملی بزند و در خیابان بچرخد و با مردم عادی سروکله بزند تا ذهنش آزاد شود. ما وقتی از نقاشی دور میشویم، نیازمان بیشتر میشود. عامه زندگی کردن ما را به نقاشی نزدیکتر میکند. هنرمند باید خود را تشنه نگه دارد تا همیشه ذوق و شوقش باقی بماند. باید یک جرقه بزند و آن را بپروراند و با آن درگیر شود تا جا بیفتد.
خبرنگار: نیایش احمدی
برچسب ها :
ارسال دیدگاه
تیتر خبرها
-
مدرسهای بهنام موکب
-
پیروزی از دل بحران بهروایت لاریجانی
-
10 تیر
-
اوج عاشورایی در نقاشی اصیل ایرانی
-
در نمایش نسبت خود با رهبرمان کمکاری کردهایم
-
پاکستان؛ همسایه قابل اعتماد روزهای سخت
-
جنگ داخلی؛ جدیدترین توطئه صهیونیستها در غزه
-
حسینیت زنده باد، یزیدیت مرده باد
-
«نفوذ» شاخودُم ندارد!
-
سودآوری بهبهانه فناوری
-
بازسازی اعتماد به گردشگری در پسا آتش بس