
ساعتی همراه محمد فیروز که با دوچرخهای ساده و وسایلی معمولی سالهاست سفر میکند
میخواستم بگویم اگر بخواهیم میشود
زمستان 1403 داشت آخرین زورش را میزد و چند روز مانده به بهار سعی میکرد نشان دهد هنوز هم میتواند خودی نشان بدهد. عصر بود و من در مسیر برگشت از سیستان و بلوچستان بودم؛ همان سفری که با موتورسیکلت ۱۲۵ طرح هوندای خودم رفته بودم.
موتور را در زادگاهم، یونسی گذاشته بودم و با خودرو به سرعت به سمت مشهد برمیگشتم. ۱۰ دقیقهای میشد که از زادگاهم بیرون زده بودم و خلوت جاده را پیش میرفتم که دوچرخهسواری در حال رکاب زدن در جاده خلوت توجهم را جلب کرد. به قاعده همیشه که نمیتوانم از کنار هیچ دوچرخهسواری بیتفاوت بگذرم، سرعتم را کم کردم و کنار جاده ترمز زدم. چند دقیقه بعد، من بودم و مرد دوچرخهسواری که همان اول موجب شد از آنچه میبینم تعجب کنم. محمد فیروز دوچرخهسوار یزدی با دوچرخهای که قبلاً مدل آن را از روی کنجکاوی بلند کردم تا بدانم وزنش چقدر است و از وزن بالای آن تعجب کرده بودم، رکابزنان به سمت تربت حیدریه میرفت و مقصدش تهران بود. هر چه بیشتر به دوچرخهاش نگاه میکردم تعجبم بیشتر میشد. نه خورجین جلو دوچرخه و نه خورجین عقب داشت اما به جای آن دو نایلون مشکی روی ترکبند عقب و جلو دوچرخه بسته شده بود که برای آقای فیروز حکم همان خورجینها را داشت. دلم میخواست با او کنار همان جاده خلوت و در کنار یکی از تاغها بنشینیم و حرف بزنیم اما هم من عجله داشتم و هم محمد فیروز، باید پیش از تاریک شدن هوا خودش را به آبادی میرساند پس شمارهاش را گرفتم تا در موقعیتی مناسب به او زنگ بزنم و همین اتفاق چندی بعد افتاد.
یک دانشآموز معمولی
من دی ماه ۱۳۵۴ در شهر یزد به دنیا آمدم، چهار برادر و چهار خواهر داشتم و از همه آنها کوچکتر بودم. پدرم را در هفت سالگی از دست دادم با این توضیح که خانواده ما از لحاظ مالی هم در سطح بالایی نبود اما با این همه مادرم زنی بود که توانست پس از فوت پدرم طوری به وضعیت خانه و زندگی ما برسد که کمبود پدر را کمتر احساس کنیم.سالهای تحصیلی من از اول ابتدایی تا دبیرستان و بعد دانشگاه در همان یزد سپری شد. در دورههای ابتدایی و راهنمایی خیلی دانشآموز درسخوانی نبودم و همان قدر درس میخواندم که بتوانم نمره لازم برای قبولی را کسب کنم اما وقتی که وارد دوره دبیرستان شدم درس برای من کمی جدیتر شد چون قرار بود از طریق درس خواندن شغلی برای خودم انتخاب بکنم و ادامه زندگیام به درسم در دوره دبیرستان وابسته بود. از طرفی برای اینکه به دانشگاه وارد شوم باید بیشتر تلاش میکردم برای همین درسهایم در دوره دبیرستان بهتر شد. بیشتر دوستان من در دوره دبیرستان به رشته نساجی علاقهمند بودند چون این صنعت در شهر یزد بود اما نقشه من برای آیندهام این بود که بتوانم شرکتی داشته باشم و کارهای فنی انجام بدهم آن هم به سبب علاقهای بود که به این گونه کارها داشتم. در رشته مکانیک خودرو و در دانشگاه شهر خودمان یزد قبول شدم .همزمان با تحصیل در دانشگاه به دنبال کاری رفتم تا برای خودم درآمدی هم داشته باشم. دلم میخواست هم درس بخوانم و هم کار کنم این شد که برای بخشی از روزهایم شغلی پیدا کردم و مشغول به کار شدم. مشغول به کار شدن من موجب شد وقت زیادی از من گرفته شود و به این خاطر کمتر به درسم میرسیدم. نمره میآوردم اما خیلی نمرههایم خوب نشد.
خیلیها وقتی که وارد دانشگاه میشوند به سبب آن وقت آزادی که در دانشگاه دارند جذب فعالیتهای فوق برنامه دانشگاه خودشان میشوند این شرایط اما برای من کمتر وجود داشت شاید یکی از مهمترین دلایل همان بود که من همزمان باید کار هم میکردم. از طرفی من آدمی بودم که بیشتر اهل آرامش و فضاهایی از این نوع بودم برای همین خیلی دنبال فعالیتهای فوق برنامه و غیردرسی نمیرفتم. اگر فعالیتی بود روزنامه میخواندم و مطالعهای میکردم و اولویت بنده درس خواندن و در کنار آن کار کردن بود وگرنه میدانید در دانشگاه برخلاف دوره دبیرستان وقت آزاد بیشتری دارید یعنی دانشجو میتواند درسهایش را به گونهای انتخاب کند که در چند روز خلاصه شوند یا آنها را صبح یا بعدازظهر انتخاب کند.اوایل دهه ۸۰ بود که من از دانشگاه دانشآموخته شدم. مدرکی که من گرفته بودم فوق دیپلم مکانیک بود و همان طور که میدانید شهر یزد یکی از شهرهای صنعتی کشورمان است برای همین من میتوانستم جاهای مختلفی مشغول به کار شوم. ایران خودرو، بعضی از شرکتهای نساجی و بعضی از شرکتهای کاشی در یزد و اطراف یزد از جمله شرکتهایی بودند که من مدتی در آنها کار کردم.
تصمیم برای نخستین سفر
ارتباط من با دوچرخه مثل خیلی از کودکان دیگر ایرانی بود یعنی از همان زمانی که کودک بودم خانواده برای من دوچرخهای خریدند و دوچرخه همبازی من شد. بعدها که وارد دوره راهنمایی و دبیرستان شدم باز هم دوچرخه داشتم آن هم در شهری مثل یزد که روزگاری شهر دوچرخه بود اما متأسفانه موتورسیکلت جای دوچرخه را گرفت وگرنه زمانی دوچرخه یکی از وسایل تردد در شهر یزد بود و میتوانستی پیر و جوان را سوار بر دوچرخه ببینی. من حتی وقتی میخواستم سر کار هم بروم از دوچرخه استفاده میکردم.
حوالی سال ۱۳۹۰ بود که من مدتی کارم را کنار گذاشته و به دنبال کار در جای دیگری بودم. همزمان که به پیدا کردن شغلی فکر میکردم به این هم فکر میکردم که من در سالهای گذشته به دلیل اینکه مشغول تحصیل بودهام و بعد از آن هم دنبال کار رفتم فرصت سفر رفتن را که خیلی هم دوست داشتم از دست دادهام. آنجا بود که با خودم فکر کردم چرا من نتوانستم شیراز، اصفهان، مشهد و شهرهای دیگر را ببینم؟ در آن مقطع خیلی دلم میخواست بتوانم طوری زندگی کنم که سفر بخشی از زندگی من باشد برای همین تصمیم گرفتم نخستین سفر زندگی خودم را با دوچرخه آغاز کنم. سفر بنده سال ۱۳۹۲ اتفاق افتاد و تا امروز ادامه پیدا کرده است .
همان طور که برایتان گفتم من هم مثل خیلی دیگر از همشهریهایم در یزد میانهام با دوچرخه خوب بود اما تا آن روز با دوچرخه نه از شهر خارج شده بودم و نه آن زمان گروههای دوچرخهسواری بود که عضو یکی از آنها باشم و بتوانم با آنها به برنامههای خارج از شهر بروم یا اگر بود من بیخبر بودم. یعنی هر چه رکاب زده بودم در همان شهر یزد بود اما یک روز تصمیم گرفتم سفری از یزد تا بندرعباس بروم یعنی مسافتی حدود ۶۰۰ کیلومتر. یادم است وقتی آن روز با دور و بریها و خانوادهام ماجرای سفرم را مطرح کردم آنها خواستند که بیخیال سفر با دوچرخه بشوم و تأکید میکردند سفر با دوچرخه آن هم در جادههای شلوغ میتواند خطرات زیادی داشته باشد اما من دلم میخواست سفرم با دوچرخه باشد نه با خودرو یا وسیلهای دیگر. حسی در دلم بود که میخواست با دوچرخه به جاده بزنم، رکاب بزنم و از این وسیله برای رفتن و آشنا شدن با آدمها و مکانهای غریبه استفاده کنم.
خلاصه هوای یزد داشت به سردی میرفت و من با خودم فکر کردم بندرعباس به عنوان یک شهر گرم میتواند مقصد خوبی برای سفر اولم باشد. آن زمان چادری داشتم که تصمیم گرفتم از آن برای اسکانم استفاده کنم، کمی تجهیزات مورد نظر یک سفر را آماده کردم اما دوچرخه من شاید در ظاهر اصلاً دوچرخه قابل استفاده برای یک سفر ۶۰۰ کیلومتری نباشد. میدانید دوچرخههایی وجود دارد مخصوص سفرهای بینشهری اما دوچرخه من یک دوچرخه مدل کوهستان است و وزن آن کم نیست و همین موجب میشود انرژی بیشتری از من گرفته شود. با این همه من دوست داشتم با همین دوچرخه معمولی و یا شاید پایینتر از معمولی سفرم را آغاز کنم.
جسارت سفر با دوچرخه معمولی
سفر نخست من قاعدتاً سختیهای خودش را داشت، مهمترین نکته در مسیر یزد به بندرعباس این بود که این مسیر محل تردد کامیونها و خودروهای سنگین بین این دو شهر است و غیر از این مورد قاعدتاً سفر ��ا دوچرخه خستگی بیشتری از سفر با خودرو دارد چون شما باید مرتب رکاب بزنید و اگر بخت با شما یار نباشد و باد از روبهرو بوزد کار شما مشکلتر میشود. من در آن سفر نه تعمیر دوچرخهام را بلد بودم و نه ابزارهایی داشتم که اگر برای دوچرخهام مشکلی پیش بیاید با آن ابزارها مشکل را حل کنم، برای همین دو سه سال اول دوچرخهسواری من سختتر از این سالها گذشت.
بعدها هر یک از سفرهای من تجربهای شد که به درد سفرهای بعدیام خورد. در نخستین سفر چون آدم تجربه مسیرهای جادهای را ندارد سربالاییها میتواند برای آدم خستهکننده باشد با این همه وقتی نخستین سفرم شروع شد و پس از گذشت از شهرها و روستاهای مختلف به مقصدم بندرعباس رسیدم بسیار خوشحال بودم چون توانستم با دوچرخهای معمولی و امکاناتی معمولی ایدهای را که در ذهنم بود، عملی کنم و این به من قدرت داد که به سفرهای بعدیام با دوچرخه فکر کنم، سفرهایی که تا امروز ادامه داشته است. از این منظر میتوانم بگویم سفرهای بنده با سفر خیلی از دوستان دوچرخهسوارم متفاوت است. این تفاوت برای خیلیها جالب بوده و پرسشهایی را به همراه داشته است چون میبینند من نه دوچرخه مخصوص سفر دارم نه امکانات خاصی روی دوچرخهام بستهام، خلاصه همه چیز به سادهترین شکل اتفاق افتاده یعنی اگر کسی اهل سفر با دوچرخه است اما هزینه خرید یک دوچرخه گرانقیمت سفر را ندارد و از طرفی نمیتواند برای خریدن وسایل مورد نیاز در سفرش هزینه کند او هم میتواند با یک دوچرخه معمولی مسافرتش را شروع کند و از سفر کردن لذت ببرد.
این نکته را هم بگویم وقتی شما یک دوچرخه ای میگیرید قاعدتاً وسایل مورد نیاز آن دوچرخه در همه جا پیدا نمیشود مثلاً اگر در یک روستای دورافتاده دوچرخه شما خراب بشود دیگر نمیتوانید چیزی را که نیاز دارید از همان روستا پیدا کنید اما وقتی یک دوچرخه معمولی داشته باشید وسایل مورد نیاز آن دوچرخه فراوان است و در صورت خراب شدن مشکلی برای سفرتان پیش نمیآید.
خیلی از آدمها هستند که به سفر رفتن فکر میکنند اما جرئت و جسارت انجام آن را ندارند چون فکر میکنند برای یک سفر باید امکانات بسیار پیشرفته و تکمیلی داشته باشند اما از نظر من با اینکه داشتن امکانات زیاد میتواند یک حسن باشد، اما به همان مقدار میتواند دست و پاگیر هم باشد چون در هر نوبت اتراق کردن شما باید وسایل زیادی را باز کنید و دوباره ببندید که وقتگیر است اما وقتی که وسیله کمتر باشد به راحتی آنها را جمع میکند و در وقت صرفهجویی میشود. در عین حال در همین وسایل کمی که شما روی دوچرخه من دیدید چیزهای مورد نیاز برای سفرم را دارم تا در حین سفر نیازمند کسی نباشم.
10 سال سفر با دوچرخه
در همه این سالهایی که با دوچرخه سفر رفتم بیش از هر چیز دوست داشتم کنار مردم باشم و از آنها یاد بگیرم. دلم نمیخواهد سفر من با دوچرخه تنها به این خلاصه بشود که فقط طبیعت و یا جاهای دیدنی را ببینم. نخستین سفرم را که شروع کردم هرگز فکر نمیکردم سفرهای دیگری هم در کار باشد چون در ذهنم بود که یک سفر تا بندرعباس بروم، چند وقتی آنجا بمانم و بعد به سر کار برگردم اما نخستین سفر با من کاری کرد که دیگر نتوانستم سفر کردن با دوچرخه را رها کنم.
خودم را نمیگویم اما از نظر من دوچرخهسوارها آدمهایی هستند که میتوانند کارهای سخت را انجام بدهند. وقتی شما در مسیرهای طولانی بین شهرهای مختلف سفر میکنید روحیه متفاوتی دارید که شاید هر کسی آن روحیه را نداشته باشد و نتواند آن کار را انجام بدهد از این جهت به نظر من کاری که یک دوچرخهسوار انجام میدهد همان جمله معروف است که خواستن توانستن است. برای خودم این اتفاق افتاد چون همان طور که برایتان گفتم تا پیش از اینکه با دوچرخهام از یزد به بندرعباس رکاب بزنم من نه عضو گروه دوچرخهای بودم نه سفری با دوچرخه رفته بودم و همه دوچرخهسواری من خلاصه به داخل شهر میشد.
سال ۱۳۹۲ که من سفر با دوچرخهام را شروع کردم مثل امروز خیلی جمعیت کسانی که با دوچرخه سفر میکنند زیاد نبود شاید هم اطلاعات من در این باره کمتر بود برای همین حتی در این زمینه الگویی هم نداشتم اما تصمیمی بود که گرفتم و آن را عملی کردم، پس از آن هم سفر با دوچرخه بخش مهمی از زندگی من شد یعنی در حال حاضر ۵۰ درصد زندگی من در سفر با دوچرخه میگذرد. سفرهای من به گونهای است که هر سال حدوداً ۱۰ هزار کیلومتر سفر میکنم اما این را هم توضیح بدهم که اگر در یک مسیر در حال رکاب زدن هستم و مثلاً خودرو وانتی دعوتم میکند تا سوار بشوم جواب رد نمیدهم چون با آدمها بودن را هم جزئی از سفر میدانم و این گونه نیست که اصرار داشته باشم همه مسیر سفرم را باید رکاب بزنم، با این همه همان طور که گفتم ۵۰ درصد از زندگی من در جاده و در حال سفر با دوچرخه میگذرد.
در نخستین سفرم خانوادهام خیلی نگران این بودند که سفر چگونه میگذرد برای همین مرتب با من تماس میگرفتند اما پس از اینکه نخستین سفرم را با موفقیت به پایان رساندم آنها هم به این نتیجه رسیدند که میتوانم با دوچرخه سفر کنم برای همین دغدغه و نگرانی آنها کمتر شد.
وقتی آدم با دوچرخه سفر میکند قاعدتاً با مردم ارتباط بیشتری دارد. آدمها ناخودآگاه به سمت دوچرخهسوارها میآیند، از آنها سؤالهایی میپرسند، آنها را به خانه خودشان دعوت میکنند و اتفاقاتی از این دست سبب میشود خاطرات زیادی هم داشته باشد. دی ماه ۱۳۹۸ بود که من رسیده بودم به شهر شادگان در خوزستان. آنجا متوجه شهادت سردار سلیمانی شدم و پس از اینکه خبر شهادت ایشان منتشر شد شاهد برپایی مراسم از طرف مردم شادگان بودم. آن روز شهر شادگان تحت تأثیر آن خبر قرار گرفته بود و مراسم مردم عربزبان شادگان و نحوه عزاداری آنها تا همیشه در ذهن من ماندگار شد.
آرزوی من
وقتی در جادههای بینشهری رکاب میزنم چیزی که خیلی به آن فکر میکنم مردم هستند، مردم برای من مهم هستند و فرقی هم نمیکند آدمهای پولدار باشند یا آدمهای فقیر. همیشه با خودم فکر میکنم کاش وضعیت اقتصادی مردم بهتر باشد، دلم میخواهد مردم با فراغ بال بیشتری زندگی کنند. نکته دیگری که دوست دارم درباره مردم کشورم ببینم این است که آنها بیش از این با دوچرخه دوست باشند و به جای استفاده از خودروهای شخصی در ترددهای درونشهری از دوچرخه استفاده کنند.
اما این را هم میدانم که ما نمیتوانیم مردم را به زور سوار دوچرخه بکنیم و نمیتوانیم به زور از آنها بخواهیم دوچرخهسوار بشوند.
برای اینکه مردم به سمت دوچرخه بروند باید در این باره فرهنگسازی لازم را انجام بدهیم چون ورزش دوچرخهسواری خیلی هم ساده نیست برای همین مردم ترجیح میدهند به جای اینکه سختی رکاب زدن را تجربه کنند پشت فرمان بنشینند و خودروشان را گاز بدهند تا در سریعترین زمان ممکن به کارشان برسند پس باید در این زمینه فرهنگسازی لازم انجام بشود تا شاهد استفاده بیشتر از دوچرخه باشیم.
خبرنگار: عباسعلی سپاهی یونسی
برچسب ها :
ارسال دیدگاه
تیتر خبرها
-
ارمغان کاروانهای زیر سایه خورشید باید معرفت و محبت اهلبیت(ع) باشد
-
23 فروردین
-
میخواستم بگویم اگر بخواهیم میشود
-
دریاچه اختلافات قوی؛ تئاتر تلخ ورزش خراسانرضوی
-
میز رسانهها موازی میز مذاکره
-
وعده جدید برای تعیینتکلیف نیروهای شرکتی
-
زور قانون به متکدیان نمیرسد
-
جذب سرمایههای خرد مردمی با اقتصاد تعاونی
-
میوههای جنگ اقتصادی در زمین سیاست چیده میشود
-
چاههای عمیق بهجان قناتها افتادهاند