گاهی مادربزرگ باشیم
فائزه مجردیان
گفتم: «مادرجون! چیزی نشده که... یک پارگی کوچیکه... حالا خستهای دیر نمیشه بذار برای بعد». مادربزرگ که به قول همیشه مواظب بود خط نیفتد روی فرشهایش، وسایلش را برداشت و افتاد به جان ریشههایش. همان طور که کار میکرد، گفت: «نه جونم... همین حالا باید درستش کنم... این از اون چیزاییه که الان درستش نکنم، چند روز دیگه میزنه فرشو از بین میبره». گفتم: «فدای سرتون... از بین ببره... خودم یکی دیگه براتون میخرم».
خندید که: «مادرجون این بافت خود منه... بعدشم از همون اول ازدواجمون تا الان توی زندگی ما پهنه... زندگی من توی گرههای همین فرشه... اصلاً مسئله فقط فرش نیست. زندگی و روابطی هم که داریم همین طوریه... دخترجون اگه من توی زندگی و روابطی که با آدما داشتم، همین جوری بیخیال از کنار خط و خشهای زندگی میگذشتم، فکر میکنی زندگیم دووم میآورد؟ زخما، دعواها، خط و خشهای زندگی رو اگه زود به فکر ترمیمشون نیفتیم، فرش سرنوشتمون رو که گرهگره به هم بافته شده میزنن داغون میکنن... کمِ کمش اینه که دردسرساز میشن... شاید اولش که یه مشکلی پیدا میشه، با خودت بگی عیبی نداره... اما ممکنه وقتی به خودت بیای که ببینی گرههای فرش داره از هم وا میره...». مادربزرگ مثل همیشه از کوچکترین و بهظاهر بیاهمیت ترین مشکل هم پند درست کرده بود. من هم در سکوت داشتم دستهای قشنگش را نگاه میکردم که با دقت فرش را ترمیم میکرد و به این فکر میکردم روابط امروزی ما چقدر به مراقبت و گاه چقدر به ترمیم نیاز دارد؟ آیا برای همه این ترمیمها، آدم و تجربههایی مثل مادربزرگ را داریم؟ آیا خودمان نمیتوانیم آستین بالا بزنیم و ریشههای فرش زندگیمان را ترمیم کنیم؟ من فکر میکنم اگر همه سالهای کم و زیاد پشت سر را هم غفلت کرده و نتوانستهایم مراقب زندگی و رفتارمان باشیم، امروز باید به فکر ترمیم خرابیها باشیم. خیلی از جنبههای روابط انسانی مثل فرش دورانداختنی یا عوض کردنی نیستند. زخمها و زدگیهای زندگی را پشت گوش نیندازیم. اگر زندگی و روابط با دیگران را مثل فرشهای قدیمی، آرامآرام و گره به گره بافتهایم باید هرجا که دیدیم دارد از ریشهها جدا میشود، هرجا تار و پودش بیرون زده و در معرض خطر است، با حوصله و اشتیاق ترمیمش کنیم. باید با همه امروزی بودن گاهی یاد بگیریم مثل مادربزرگها به زندگی نگاه کنیم.
برچسب ها :
ارسال دیدگاه