
اندراحوالات یک دگردیسیِ بی مقدمه و مؤخره
ما این ضیافت مشکوک را باور نمیکنیم!
مرد مشهدی هنوز چمدانش را نبسته و از دروازه قزوین بیرون نرفته بود که آلترناتیوش را معرفی کردند و آیین معارفه گذاشتند.
اینجا در سرمای استخوان سوز قزوین «یره» به تماشای عمارت کلاه فرنگی رفته بود که ناگهان باخبر شد در عبور دهشتِ ابلاغها، حکم رهبری یشمیها برای یک قفسبان صادر شده است. اینگونه شد که طوفان شن ناخدای ۶٠ ساله را بلعید و رضا مهاجری در نرد رفاقت، رودست خورد تا سوار بر واگنی واژگون از هتل خارج شود و دفتر بیقراریاش را در باد ورق بزند.
مالکان شمس آذر که همین چند ماه پیش برای مربی جدید خود اسپند دود کردند و در بوق و کرنا دمیدند، اینبار بی آنکه قواعد یک بازی حرفهای را رعایت و مربی خود را لااقل تا عوارضی بدرقه کنند، برای سید مهدی رحمتی فرش قرمز پهن کردند و اصلاً یادشان رفت وداع با یک سرمربی آبرومند آدابی دارد.
حالا رحمتی در قزوین است و عنقریب روی نیمکت شمس آذر خواهد نشست تا مهاجری در مسیر بازگشت به سناباد، صدای بدرودی نه چندان محترمانه را بشنود و چشم در چشم سرنوشت محتوم، زخمِ کاری این فوتبال غریبه با نزاکت را بر جسم خویش حس کند.
جانشین مهاجری اما مردی است که در دو فصل گذشته با ردای رهبری نساجی و هوادار به زانو درآمده و شمشیر برکناری را بر فراز سر خود نظاره کرده است. حتی اگر بپذیریم رحمتی در دوران آشیانهبانی کاراکتری مطمئن را در چشمها مینشاند، نخواهیم پذیرفت که او در قامت سرمربی، نامه اعمال قابل دفاعی از خود به جا گذشته است. کمی تأمل بر اتوبیوگرافی مردی که در طول نیم فصل حسرت پیروزی را بر دل هوادارِ بی هوادار گذاشت، این سؤال را در اذهان متبادر میکند که مالکان شمسآذر با چه منطق و استدلالی برای بقا در لیگ برتر و جلوگیری از سقوط آزاد دست به سوی مربی مغبون ۴۳ ساله دراز کردهاند؟ آیا ارتشی که کورمال کورمال قدم برمی دارد، با پلنهای فرماندهای که به گواه نگاتیوهای سوخته در قائمشهر فروچکید و با هوادار به مسلخ رفت، از محدوه خطر فاصله خواهد گرفت و فانوسها را به رقیبان خود در پایین جدول واگذار میکند؟
اما سوای برخورد حیرتآور مالکان شمس آذر با مهاجری باید این پرسش را در اتمسفری شفاف پرسید که آیا مقرر شده چند مربی حاضر در ضیافت لیگ، مزه تلخ حاصل از عزل خود را با حلاوت نصب در جایی همسان عوض کنند و نامها در سیکلی معیوب تکرار شوند؟ یعنی قحطی آمده و خارج از این چرخه، سکانداری پیدا نمیشود که از به گِل نشستن کشتیهای طوفانزده ممانعت بهعمل آورد؟
گزافه نیست اگر بنویسیم در این فوتبال مثلاً حرفه ای که به جز دستمزدهای میلیاردی مربیان و بازیکنانش، شباهتی به لیگهای متشخص دنیا ندارد، در همیشه بر یک پاشنه میچرخد تا آنان که با بی تدبیری لرزه بر تیمهای مغموم انداختند، به لرزهنگار تیم دیگری بدل شوند و بیتوجه به کارنامه در چشم بهم زدنی اسکادران را به صخره ها بکوبند!
اینجا در این فوتبال فریفته، کابوس ها پنجره ها را پوشانده، چشم ها را بسته و چراغ ها را خاموش کردهاند
تا جماعتی افلیج،در امتداد خاموشی دنبال چراغ بگردند.بی تعارف!
خبرنگار: امید مافی
برچسب ها :
ارسال دیدگاه