روایتهایی از همدلی و همراهی مردم در پشتیبانی و کمک به جبهه مقاومت که سراسر ایران را فراگرفته و دشمن را عصبانی کرده است
پشتوانه طلایی مقاومت
میگفت در جلسهای با جمعی از بانوان دغدغهمند، از ضرورت همفکری وایدهیابی برای کمک به مردم غزه و لبنان صحبت کردم. پس از پایان صحبتهایم دیدم از همان جمع، چندین قطعه طلا برایم آوردند تا به دست جبهه مقاومت برسانم.
این در حالی بود که من با شناختی که از وضعیت اقتصادیشان داشتم، چنین انتظاری از آنها نداشتم. دست آخر هم وقتی میخواستم آن مکان را ترک کنم و کفشم را پوشیدم، احساس کردم چیزی داخل کفشم هست که پایم را آزرده میکند. با خودم گفتم که حتماً ریگی یا تکه سنگی باید باشد. وقتی کفش را تکاندم دیدم که یک قطعه انگشتر از داخل آن روی زمین افتاد. این صحنه به شدت مرا تکان داد. بانویی در همان جمع در حالی که میتوانست طلایش را در کنار طلاجات اهدایی بقیه، به من برساند، سعی کرده بود در کمال گمنامی و در حالتی که هیچ ردپایی از خود باقی نگذارد، این کار را انجام دهد. ناخودآگاه با شنیدن این ماجرا و تصویرکردن آن در ذهنم، نریشنهای سیدمرتضی آوینی روی تصاویر کمک به جبهه و روزهای اعزام رزمندگان در مجموعه مستندش در گوشم طنینانداز میشود. در خاطرم، آن قسمت از مستند «روایت فتح» میآید که آوینی، عنوانش را این سؤال گذاشته بود: «تاریخ سازان چه کسانی هستند؟» بعد هم در متن روایت، اینطور به این سؤال پاسخ داده بود: «تاریخسازان آینده انسان، همه گمناماند».
و صدالبته مرتضی آوینی ریشه همه یاوهگوییها و نادیده گرفتن این جمعیت گمنام که نویسندگان آینده تاریخ هستند را بهدرستی تشخیص داده بود: «گمنامی برای شهرتپرستها دردآور است... ». انگار سیدشهیدان اهل قلم پاسخ قلمفرساییها و توییت ۳۰کلمهای فلان نماینده سابق مجلس را که در «بیوی» حسابش در «ایکس» کلی روی عناوین نمایندگیاش در ادوار هفت، هشت و ده مجلس و سمتهایش در آن دوران مانور داده را میدهد. همان نمایندهای که بهتازگی توییتزده و نه تنها تصویرحماسی و سرشار از ایثار زنان و دختران ایرانی که طلاهایشان را به جبهه مقاومت اهدا میکنند، نادیده گرفته بلکه تلاش کرده تا حد ممکن این تصویر را وارونه جلوه داده و لجنمال کند. واقعاً چطور میشود تا به این حد واقعیت جاری در زندگی مردم ایران که همیشه زنان بهترین آیینهداران زندگی در آن بودهاند را نادیده گرفت و از ایثار و از خودگذشتی آنها به «کندن گوشواره دختربچههای ایرانی برای جنگ» تعبیر کرد؟ به نظر پاسخ در همان چند کلمهای خلاصه میشود که سیدمرتضی آوینی چهار دهه پیش و در بحبوحه کمکهای خالصانه مردان و زنان ایرانی به جبهه جنگ و رزمندگان اسلام علیه دشمن بعثی نگاشته بود. شرط شریک شدن در نگاشتن صفحات جدید تاریخ، گمنامی و از خودگذشتگی است و این برای شهرتپرستان، دردآور و غیرممکن است.
هر چقدر هم که به قول سیدمرتضی آوینی، اجر این نویسندگان آینده تاریخ در گمنامی باشد، رسالت و اجر اهالی رسانه در روایت حماسهای است که همین گمنامان در حال رقم زدنش هستند. طبیعی است همین موضوع کار روایت را نیز با سختیهایی روبهرو کند؛ چرا که خبرنگار باید پِی سوژهای برای پرداختن و برجسته کردنش باشد که خودِ سوژه مدام برای مخفی نگه داشتن یا حداقل کوچک شمردن آنچه رقمزده است، تلاش میکند.
پیگرفتن هشتگهایی همچون «مادران مقاومت»، « پویش طلا»، «همدلی طلایی» و امثال آنها میتواند ما را با بخش کوچکی از جلوههای درخشان حماسهای که این روزها زنان ایرانی آن را رقم میزنند، آشنا کند. خواندن این اندک روایتها، خیلی از گرهها را در ذهن بسیاری از افراد باز میکند و آنها را با واقعیت جامعه ایرانی خلاف چیزی که برخی در تلاش برای برساخت آن هستند، آشنا میکند. قصه آدمهایی که حاضرند نه فقط از جان و فرزندشان بلکه در شرایط فعلی از قطعات باارزشی که تکهای از وجودشان شده، دل بکنند و آن را در مسیر اعتلای مقاومت هزینه کنند. اینکه میگویم تکهای از وجود، منظورم مثلاً آن مادری است که پس از اهدای گوشوارههایش نوشته بود: «گوشوارههایی که پس از ۳۸ سال از تولدم گذشت؛ عاقبت بخیر شدند. وقتی به دنیا اومدم، اولین هدیه تولد من گوشوارهای به شکل برگ بلند بود که از دایی جانم به شکرانه دختر بودنم، گرفتم».
یا آن بانوی دیگری که نوشته بود: « بعد از ازدواج مثل اکثر خانمهای ایرانی برای همراهی با همسرم همه طلاهایم را برای پول پیش خانه فروختیم. فقط یک گردنبند را به یادگار نگه داشتم. در مسجد به همسرم پیام دادم که اجازه میدهی این گردنبند را برای جبهه مقاومت هدیه بدهیم؟ همسرم جواب داد: بهترین کار همین است. همه طلاها را از دست دادیم و الحمدلله با این کار، تنها همین گردنبند برایمان ماندگار شد... ».
رمز پیروزی را در همین پیامهای به ظاهر ساده باید جست. زنان و مردانی که پا به پای هم دست و پایشان را از تعلقات باز میکنند تا پا به پای رزمندگان در خطوط مقدم به دل دشمن بزنند. سیدمرتضی آوینی درست میگفت که «هر نوع وابستگی، مؤمن را از وصول به حق بازمیدارد و همچون غل و زنجیری که بر دست و پای زندانیان میبستند، او را به زمین میچسباند و قدرت قیام را از او میگیرد. مؤمن اگر وابستگی داشته باشد نمیتواند قیام کند و عصر ما، عصر قیام است». حالا یک ایران قیام کرده تا سرنوشت آینده تاریخ را پا به پای مجاهدانِ حاضردر خطوط مقدم به نفع مستضعفان بنویسد. دیدن آنچه در سراسر ایران اسلامی در جریان است، همان حکایت دهه ۶۰ است و کمک به جبهههای نبرد علیه طاغوت که در روایت فتح از آن صحبت میشد: «تفاوتی نمیکند که تو کشباف هستی یا کارمند، عینکساز هستی یا دانشجو، طلبه هستی یا کارگر... آنچه از همه اینها فراتر میرود، انسانیت توست».
امروز نیز همان حکایت جاری است، البته در جبههای که جغرافیا و مرز نمیشناسد. این روزها ایران مثل همیشه شاهد قصه مردمی است که نشان دادند همه جوره پای کار مقاومت و حمایت از مظلومان هستند؛ از آن کشاورز همدانی گرفته که ۲میلیارد تومان دسترنج زحمتکشی و بیل زدنش در زمینهای کشاورزی را در این مسیر اهدا میکند تا زنان و دخترانی که برای بخشیدن طلاها و اندک سرمایههایشان برای جبهه مقاومت صف کشیدهاند و صدالبته طبیعی است که دشمن از دیدن این تصاویر خشمگین و عصبانی باشد و بخواهد اینگونه القا کند که این مردم، چراغی که به خانه رواست را روانه مسجد کردهاند. این وصلهها ولی به این مردم نمیچسبد، چرا که همیشه همین مردم بودهاند که در تکتک لحظاتی که بحرانها ایران را درگیر کرده؛ از سیل و زلزله گرفته تا جنگ و امثال این وقایع، در صحنه حاضر بودهاند.
خبرنگار: محسن فاطمی نژاد
برچسب ها :
ارسال دیدگاه
تیتر خبرها
-
استغاثه زائران حریم خورشید به ساحت قطب عالم امکان برای نجات مردم غزه و لبنان
-
5 آبان
-
آمادگی آستان قدس برای میزبانی از برنامههای دانشآموزی در حرم مطهر رضوی
-
حزبالله مستحکمترین سپر در برابر طمع تجزیه لبنان
-
پشتوانه طلایی مقاومت
-
حمله دوباره اشغالگران به اهالی رسانه و شهادت سه خبرنگار
-
امنیت پایدار در پرتو پدافند غیرعامل
-
تأمین پارکینگ زائران، تکلیف برزمینمانده شهرداری مشهد
-
ققنوس از میان آتش برخاست