سال سی و دوم

نگاهی به زندگی و زمانه شهید «سیدحسن نصرالله»

سال سی و دوم

کسی چه می‌داند؟ شاید کودک پنج یا شش ساله لبنانی وقتی پارچه‌ای مشکی را مثل عمامه، مثل عکس‌هایی که از امام موسی‌صدر دیده بود، به سرش می‌بست، پیشاپیش همسن و سال‌هایش می‌ایستاد و مثلاً امام جماعتشان می‌شد، فقط بازی نمی‌کرد.«سیدحسن» کوچک که همه سرگرمی‌ها و دلخوشی‌هایش با کودکان دیگر متفاوت بود، داشت مشق «امام صدر» شدن را می‌کرد. داشت یاد می‌گرفت روزی در لبنان جلودار باشد و به همان راهی برود که امام صدر رفت.

عکس امام صدر 
«ابوحسن» زندگی خیلی فقیرانه‌ای را در روستای «بازویه» و جنوب لبنان پشت سر گذاشته بود. حتی پدرش در دوره‌ای از فرط فقر و بیکاری لبنان را گذاشته و برای کار به برزیل رفته بود. کشاورزی آن سال‌ها جوری نبود که مخارج زندگی‌اش را درست تأمین کند برای همین 20 سال بیشتر نداشت که «بازویه» را رها کرد و به بیروت آمد و ساکن محله «برج حمود» شد. سال‌ها طول کشید تا با رنج و مشقت و روزی 10 یا 15 ساعت کار کردن و سبزی فروختن و بعد هم کار در دکان کوچکش، زندگی کمی رنگ عوض کند و از آن فقر مطلق خبری نباشد. وقتی خدا «سیدحسن» را به او داد، وقتی هوش و فراست پسر چهار یا پنج ساله‌اش را دید، امیدوار شد که روزی سیدحسن را به دانشگاه بفرستد و او را در هیبت و هیئت وکیل یا مهندس ببیند. برای همین هم وقتی سیدحسن در 14سالگی از رفتن به مدرسه علوم دینی و حوزه حرف زد، «ابوحسن» به‌شدت مخالفت کرد. نشریه فرانسوی Le Magazine Littéraire که سال 1997 توانست مصاحبه‌ای با «سیدحسن نصرالله» داشته باشد، دوران کودکی او را از زبان خودش این طور توصیف می‌کند: «... حسن که کودکی بیش نبود به دکان پدرش می‌رفت، روی صندلی می‌نشست و ساعت‌ها به عکس امام موسی‌صدر خیره می‌شد، آرزویش این بود که روزی مثل وی شود. از کودکی با بچه‌های دیگر تفاوت داشت، نه دائم سراغ فوتبال می‌رفت و نه با بچه‌های محل برای شنا و آب بازی به دریا. در عوض تمام مساجد منطقه را زیر پا گذاشته بود، سن الفیل، برج حمود، النبعة و ... نه ساله بود که برای خرید کتاب دست دوم از دستفروشان به میدان شهدای قدیم در مرکز شهر می‌رفت. درونگرا و آرام نشان می‌داد. هرچه را به دستش می‌رسید، می‌خواند، به‌خصوص اگر درباره اسلام و مذهب بود. اگر در فهم کتابی با مشکل مواجه می‌شد، خواندنش را به وقتی دیگر موکول می‌کرد...».

جمع شدن دور یک سفره
  «سیدحسن» از همان کودکی و نوجوانی فقط سخنور خوبی نبود، قانع و مجاب کردن دیگران را هم خوب بلد بود. حتی اگر طرفش «ابوحسن» یعنی پدرش بود که در خاطراتش تعریف می‌کند: «یک بار شیخ روستای «بازویه» از سیدحسن دعوت کرده بود در مسجد روستا برای مردم کمی صحبت کند... آن زمان سیدحسن 13 یا 14 سال داشت و جوری سخنرانی کرد که مردم و همه ما انگشت به دهان و حیران ماندیم». نوجوان کتابخوان محله «برج حمود» با همین توانایی توانست پدرش را مجاب کند که تحصیل در حوزه علمیه منافاتی با علم روز ندارد. بنابراین تحصیل را در حوزه علمیه  امام علی(ع) در شهر «بعلبک» آغاز کرد. این حوزه را امام موسی‌صدر راه انداخته بود و مدتی هم «سیدعباس موسوی» که بعدها دبیرکل حزب‌الله شد آن را اداره می‌کرد. طی همین مدت حضور در جنوب لبنان با سیدمحمد غروی امام جمعه شهر شیعه‌نشین «صور» آشنا شد. غروی، سیدحسن را ترغیب کرد برای ادامه تحصیل به حوزه نجف برود و توصیه‌نامه‌ای هم خطاب به آیت‌الله سید محمدباقر صدر نوشت که هوای جوان متدین و باهوش لبنانی را داشته باشد.
«سیدحسن نصرالله» بعدها در خاطراتش از روزی که لبنان را به مقصد عراق و نجف ترک می‌کرد، گفت: «... تا زمان رفتنم به نجف، روزی پیش نیامد كه همه اعضای خانواده دور یک سفره جمع شویم و غذا بخوریم... پدرم نماز صبحش را می‌خواند و به مغازه می‌رفت و ساعت 12 شب برمی‌گشت. مادرم هم برای كمک به او می‌رفت كه او اندكی استراحت می‌كرد یا نماز می‌خواند. طبعاً این از خاطرات تلخی است كه در بچگی از آن رنج می‌بردم».

نجف-تهران- قم 
پول مختصری که پدر و آشنایانش فراهم کرده بودند، فقط به اندازه‌ای بود که «سیدحسن» را تا نجف برساند. روزهای زیادی را با تکه‌ای نان و مقداری آب گذراند تا موفق شود توصیه‌نامه‌اش را به دست آیت‌الله سیدمحمدباقر صدر برساند. از هرکه پرس‌وجو کرد به او گفت باید «سیدعباس موسوی» کارش را جفت و جور کند. «سید عباس» را که پیدا کرد کارها هم انگار یکی یکی ردیف شد. بنا بر توصیه سیدمحمدباقر صدر مسئولیت آموزش طلبه جدید لبنانی به «سیدعباس موسوی» محول شد. سیدعباس هم براساس عرف آن زمان در حوزه علمیه نجف، مقداری پول و تهیه اتاقی برای اقامت و چند دست لباس برای تغییر پوشش و سپس آموزش دینی و مذهبی او را برعهده گرفت. این البته همه ماجرا نبود. آشنایی با سیدعباس و شاگرد او شدن به رابطه نزدیک و عمیق این دو نفر منجر شد. رابطه‌ای که بعدها در سازمان «امل» و بعدتر در جنبش حزب‌الله عمیق و عمیق‌تر شد.
سال 1357 که در ایران، انقلاب اسلامی در حال شکفتن بود، در عراق، حزب بعث بر طلبه‌ها و علمای دینی سخت گرفته بود. همین سبب شد «سیدحسن» مخفیانه از عراق خارج شود و به لبنان برگردد.
 در لبنان هم پیش از هر چیز علاقه داشت تحصیلات حوزوی را ادامه دهد. همین که سیدعباس موسوی با همکاری تعدادی از علمای دینی لبنان، حوزه علمیه «امام منتظر(عج)» را در بعلبک تأسیس کرد، سیدحسن به آنجا رفت، هم سطوح بالاتر حوزه را خواند و هم به طلاب جوان درس داد. 
در سال۱۳۶۰ وقتی فقط 21سال داشت در تهران به دیدار امام(ره) آمد تا  رهبر انقلاب ایران او را به‌عنوان نماینده خودش در امور حسبیه و اخذ امور شرعیه در لبنان منصوب کند. سال۱۳۶۱ هم به‌عنوان سرپرست تیم ورزشی جنبش «امل» که امام موسی‌صدر آن را راه‌اندازی کرده بود به تهران سفر کرد، اما به دلیل درگرفتن جنگ۱۹۸۲ در لبنان این سفر نیمه‌تمام ماند تا سال1369 که این بار برای ادامه تحصیلات دینی به قم آمد. او دو سال در حوزه علمیه قم تحصیل کرد. نصرالله در این مدت زبان فارسی را به خوبی آموخت و دوستان نزدیکی هم در میان نخبگان سیاسی-نظامی ایران پیدا کرد. 

در آستانه 40 سالگی 
آن زمان تقریباً 6 سال از شکل‌گیری حزب‌الله در لبنان می‌گذشت و «سیدحسن» پیش از آمدن به ایران، مسئول تشکیلات حزب در منطقه «بقاع» بود و مدتی هم در بیروت معاونت حزب و بعدها مسئولیت شورای اجرایی را به عهده داشت. سال1369 که آرامش نسبی در لبنان حکمفرما شد، سیدعباس موسوی به شرطی با ادامه تحصیلش در قم موافقت کرد که مسئولیت تنظیم روابط حزب‌الله با ایران را به عهده بگیرد و درسش را هم بخواند. او دو سال در ایران ماند و بعد به دلیل آشفته شدن دوباره اوضاع در لبنان به کشورش برگشت. کمی بعد صهیونیست‌ها «سیدعباس موسوی» و خانواده‌اش را ترور کردند و کمی بعد شورای مرکزی حزب‌الله، «سیدحسن» سی‌ودو ساله را به دبیرکلی انتخاب کرد.  درباره آن روزهای سخت و دشوار گفته بود: «آن روز به‌شدت دچار اضطراب و سراسیمگی شده بودم... سن من از همه اعضای شورای مرکزی کمتر بود... پیش از انتخاب به دبیرکلی، مأموریت من فقط جنبه تشکیلاتی و سازمانی و درون حزبی داشت. روابط خارجی حزب‌الله هیچ سنخیتی با مسئولیت‌های اجرایی نداشت، اما برادران شورای مرکزی پافشاری کردند این سمت را بپذیرم. ابتدا با این پیشنهاد مخالفت کردم و اصرار داشتم شخص دیگری را انتخاب کنند. شورای مرکزی در پی مخالفت من، جلسه دیگری تشکیل داد و بار دیگر بر ضرورت واگذاری دبیرکلی به من مهر تأیید زد... سرانجام آن را پذیرفتم».
از روزی که «سیدحسن» در 32 سالگی و به قول خودش با هزارجور اضطراب و سراسیمگی دبیرکلی را پذیرفت، 32 سال گذشت. «حزب‌الله» طی این مدت علاوه بر تأثیرگذاری در وضعیت سیاسی و اجتماعی لبنان، توانسته در برابر تجاوزهای مستمر رژیم صهیونیستی به حاکمیت سیاسی و تمامیت ارضی لبنان ولو به قیمت شهادت فرماندهانش ایستادگی کند و صحنه‌های درخشانی از شجاعت و پایداری در برابر متجاوزان را به نمایش بگذارد. امروز هم جنبش حزب‌الله در آستانه 40سالگی، در میانه بحران‌ها، همچنان مقاوم ایستاده و به‌زودی «نصرالله» دیگری را به جهان معرفی خواهد کرد.     

خبرنگار: مجید تربت‌زاده  

برچسب ها :
ارسال دیدگاه