وصف حاجعباس مسجدی را که خواندم، گفتم هرجور هست میخواهم بروم دست این پیرمرد منقطع از دنیا را ببوسم که یکتنه با دست خالی مثل یک مؤسسه کار میکند و سالهاست دو سه مسجد ساخته و یک مهدکودک وقف کرده است.چقدر نماز مغرب و عشای آن شب در فضای ساده و صمیمی مسجد حضرت زینب(س) در محله فقیرنشین حاشیه مشهد چسبید و چقدر احساس حقارت و کوچکی کردم در مقابل شور و حال پیرمردی که داشت ظرفهای سوپی که پخته بود را برای مردم میبرد، به سنت هفتگی شبهای جمعه این همه سال.