printlogo


صادره از آبادان

وقت شستن ظرف‌ها گوشی‌ام زنگ می‌خورد. گوشی را که برمی‌دارم، صدای ضجه زنان غوغا می‌کند! صد بار می‌میرم و زنده می‌شوم تا ماجرا بیاید دستم. تا بفهمم شماره را اشتباه گرفته. بفهمم خاله‌‌ای آبادانی‌ست که می‌خواهد به گوش «خانم مولایی» برساند چه بر سرشان آمده و چه عزاخانه‌ای شده خانه‌شان.
وسط حرف‌هایش هی می‌گوید: «خانم مولایی، «آیت» جانم... آخ «آصف» جانم...».  
گریان و منگ و مضطرب، گوشی به دست ایستاده بودم و نمی‌فهمیدم چطور باید به داد خاله‌ای برسم که دارد توی سر و صورتش می‌کوبد... چطوری دلداری‌اش بدهم؟ دیروز راه دور مازندران تا آبادان به یک شماره اشتباهی چنان کوتاه شد که احساس کردم خوزستان همین خیابان بغلی‌ست. دیروز همپای خاله آیت و آصف، خیلی زار زدم. انگار خواهرزاده‌های خودم زیر آوار متروپل ناپدیدند. فقط خدا می‌داند چقدر همه‌مان یک «خاله تحسین» در خودمان داریم وقت غم‌های بزرگ. خاله تحسین نفهمید شماره را اشتباه گرفته. اصلاً توی این جهان نبود. فقط وسط نوازش‌هایش از خانم مولایی خواست برای دل خواهرش که بیمارستان خواب شده و برای نامزد بینوای آصف دعا کند. آرزوی خاله دردناک بود. تنها می‌خواست خاک تپه‌ها، خواهرزاده‌هایش را پس بدهند.
خاله تحسین وسط گریه از حال رفت و گوشی‌اش قطع تماس شد و بعد آن هر چه تقلا کردم کسی آن را برنداشت.
شماره را ذخیره کردم آبادان. حالم خراب است. پیگیر شدید اخبار و ویدئوهای رسیده در فضای مجازی‌ام. تصمیم دارم امروز دوباره زنگ بزنم. بی‌تابم. نمی‌دانم اگر خانم مولایی بود الان چکار می‌کرد ولی من هی راه می‌روم و خودم را می‌سپارم به مصرعی از جناب سعدی، به «بنی‌آدم اعضای یکدیگرند». هی راه می‌روم و لابه‌لای اسم‌هایی که توی سرم شناورند عبارتی دارد دیوانه‌ام می‌کند: شکست سازه‌‌ای!

پی‌نوشت
امیرالمؤمنین علی(ع) می‌فرمایند:
زنهار از كوتاهى كردن. كوتاهى كردن حسرت به بار مى‌آورد، آن گاه كه حسرت سودى ندارد.