printlogo


سلام بر جانِ حاضرت

نور به قبرش ببارد. از سر شب، «خانجان» با من است. خودش و پندهای نجات بخشش. نشسته ام جلو تلویزیون. گزارشی پخش می شود از یزد. می‌بینم و حظش را می‌برم. دست به کار قشنگی زده اند عزیزان کویر. مرحبا به عشق و همتشان. به فکر فرو می‌روم و نمی‌دانم اصلاً کی قِل می‌خورم سمت گوشی.
گوگل می‌کنم. می‌خواهم بدانم آیا طرح «مرام مهدوی» در مازندران هم اجرا می‌شود؟ 
چراغ آشپزخانه را روشن می‌کنم. حال آدم‌هایی را دارم که می‌خواهند خودشان را شاد کنند. محصول مشترکی از دلتنگی و لبخند و یاعلی مددم. برنج و مرغ و زعفران و زرشک و کره و ادویه و پیاز را می چینم روی کابینت. می‌خواهم به نصیحت مادربزرگم گوش کنم. البته که احساس می‌کنم ردی از غبطه به یزدی‌ها هم دویده 
زیر پوستم.
 نصیحت خانجان را زمزمه می‌کنم زیرلبی؛ شکردهان و شکردست باشین. عاقبت به خیری یعنی این...
می‌روم سراغ رادیو. کامل به سیاق آن خدابیامرز قصد آشپزی دارم. باطمأنینه، همجوار رادیو، دست و دلباز و توی همان دیگ‌های رویی پیر.
رمز و رازها را رعایت می‌کنم. از صلوات تا گلاب. زعفران دم می‌کشد. عطر غذا خانه را برداشته. قد خوردن جعبه‌ای قطاب، کامم شیرین است. قد حال خوش بانوان یزدی وقت تهیه پُرس چلوهای خاص.
جناب مجری از حال و احوال بهار حرف می زند و از میهمان برنامه اش می‌خواهد دعایی داشته باشد در حق شنونده‌ها. میهمان چه سنگ تمامی می‌گذارد وقتی می‌گوید الهی که همیشه اشک شادی بریزیم!
نمی دانم چرا دست و پایم را گم کرده‌ام. این اولین بار نیست که نذری می پزم. به سه تا یکبارمصرف روی میز غذاخوری نگاه می‌کنم. برچسب که بزنم کار تمام است. یعنی کار دسته جمعی‌مان تمام است اگر خدا قبول کند. کار خانجان قشنگم، خادمان طرح مهدوی و بنده حقیر. البته که هنوز در شهر و جغرافیای من این طرح پا نگرفته. اما عیبی ندارد خودم که می دانم با کدام قصد و نیت به اجاقم 
شعله دادم.

سنجاق
سلام بر جانِ حاضرت یاصاحب الزمان!

پی نوشت
«مرام مهدوی» عنوان طرحی است که یک سال است در یزد اجرا می‌‌شود. در این طرح هر خانواده هر پنجشنبه‌ای که تمایل داشت چند غذا بیشتر از میزان مصرفش تهیه و با ارسال عدد ۲ به سرشماره ۱۰۰۰۲۰۳۱۳ می تواند آن را به نیازمندان تقدیم کند.
بیش از ۱۱۲ خادم افتخاری در محله‌های مختلف یزد با این طرح همکاری می‌کنند و کار تهیه و توزیع غذا را بر عهده دارند.