محمدرضا پهلوی 26 دیماه 1357 از ایران گریخت
شاه چگونه فراری شد؟
محمدحسین نیکبخت
امروز سالروز دومین و آخرین فرار شاه است. تردیدی نیست که آغاز انقلاب اسلامی، از 19دیماه سال1356 و شتاب روزافزون آن در سال1357، قهقرایی سخت را برای رژیم پهلوی رقم زد. تمام مردم و گروههای سیاسی، دیگر شاه و حکومت او را نمیخواستند؛
این حقیقتی آشکار و مستند است که هیچ مورخی نمیتواند از زیر بار پذیرش آن شانه خالی کند. با این حال، شاه تا پاییز سال1357، چندان احساس خطر نمیکرد. او مطلقاً به حمایت آمریکاییها وابسته بود و گمان میکرد اگر اتفاقی برایش بیفتد، آنها مانند مرداد سال1332، وارد میدان میشوند و رژیم او را با یک کودتای توأم با خشونت و خونریزی، حفظ میکنند. اما نه آمریکاییها و نه حتی خودِ شاه و اطرافیانش، برآورد دقیقی از اوضاع اجتماعی و سیاسی ایران نداشتند و اصولاً قادر نبودند اقدام و رفتار مردم را درک و پیشبینی کنند؛ این مسئله در مورد شاه، دستکم نشاندهنده فاصله عمیق میان او و جامعه ایرانیان بود. همین فاصله عمیق موجب میشد هر وقت صدای اعتراضی بلند شود، شاه بهشدت احساس ناامنی کند؛ او در مردادماه1332 و حتی خرداد1342، این واکنش را از خود نشان داده بود؛ اینکه اگر شرایط برای بقای وی و حکومتش سخت شود، بهترین انتخاب، فرار است! محمدرضا پهلوی بهشدت از بحران عدم مشروعیت خود در ایران میترسید و همین مسئله بر آمادگیاش برای فرار میافزود. او یک فرار موفق را در 25مرداد1332 و چند روز پیش از کودتای 28مرداد تجربه کرد و حالا، در دیماه1357، در آستانه دومین تجربه فرار خود قرار داشت؛ تجربهای که البته آخرین تجربه فرار پهلوی دوم محسوب میشود.
چرا گریخت؟
صرفنظر از شرایط سیاسی و اجتماعی خاصی که شاه با اقداماتش، بهویژه در دهههای40 و50، یعنی ایام اوج دیکتاتوری او و تقویت گسترده و بیسابقه فضای امنیتی و پراختناق کشور بهوجود آورده و موجب خشم فزاینده مردم نسبت به رژیم پهلوی شده بود، ویژگیهای شخصیتی وی نیز در این فرار بزرگ تأثیر داشت و البته همانطور که اشاره کردیم، با توجه به تجربه فرار نخست و بحران مشروعیت، این اقدام برای محمدرضا پهلوی در حکم یک روش راهگشا بود که به باور وی میتوانست معجزه کند! اردشیر زاهدی، داماد سابق شاه و وزیر خارجه او، در خاطرات خود مینویسد: «شاه ... ضعف كاراكتر داشت و اصلاً به درد موقعيتهای مشكل و مواقع اضطراری نمیخورد. او پادشاهی بود كه برای مواقع آرامش ساخته شدهبود. به محض آنكه مشكلی پيش میآمد خودش را میباخت و سلسله اعصابش در هم میريخت». شاه از یک توهم مزمن رنج میبرد که این هم ناشی از شخصیت نامتوازن او بود؛ غرور و خودخواهیاش سبب شد هیچ کس نتواند گزارشی صحیح از وضعیت موجود در اختیار او بگذارد؛ درست همان رویکردی که در مورد پدرش، رضاخان نیز وجود داشت.
باور شاه به حمایت آمریکا، بدون ارزیابی شرایط کشور سبب میشد محمدرضا پهلوی، ایران سال1357 را همان ایران سال1332 فرض کند؛ او هرگز نتوانست و حتی سعی هم نکرد اهمیت و جایگاه رهبری را در یک نهضت مردمی بفهمد. طبیعی است ساختار شکلگرفته در اطراف او هم، متأثر از همین مسئله و البته، ترس دائمی شاه برای از دست دادن جایگاهش باشد.
زاهدی در این باره مینویسد: «بايد بگويم اكثر فرماندهان ارتش [شاه] افراد بیوجود و فاقد ابتكار و ذليل و زبونی بودند و تنها هنر آنها دزدی بود. پدرم (سپهبد زاهدی) میگفت شاه عمد دارد كه افراد فاقد ابتكار و ذليل و زبون را اطراف خود جمع كند تا اين افراد قدرت كودتا و براندازی شاه را نداشته باشند» اما این تدارکات، نتوانست مانع تبدیل دومین فرار شاه، به آخرین فرار او شود.
چرا گریخت؟
صرفنظر از شرایط سیاسی و اجتماعی خاصی که شاه با اقداماتش، بهویژه در دهههای40 و50، یعنی ایام اوج دیکتاتوری او و تقویت گسترده و بیسابقه فضای امنیتی و پراختناق کشور بهوجود آورده و موجب خشم فزاینده مردم نسبت به رژیم پهلوی شده بود، ویژگیهای شخصیتی وی نیز در این فرار بزرگ تأثیر داشت و البته همانطور که اشاره کردیم، با توجه به تجربه فرار نخست و بحران مشروعیت، این اقدام برای محمدرضا پهلوی در حکم یک روش راهگشا بود که به باور وی میتوانست معجزه کند! اردشیر زاهدی، داماد سابق شاه و وزیر خارجه او، در خاطرات خود مینویسد: «شاه ... ضعف كاراكتر داشت و اصلاً به درد موقعيتهای مشكل و مواقع اضطراری نمیخورد. او پادشاهی بود كه برای مواقع آرامش ساخته شدهبود. به محض آنكه مشكلی پيش میآمد خودش را میباخت و سلسله اعصابش در هم میريخت». شاه از یک توهم مزمن رنج میبرد که این هم ناشی از شخصیت نامتوازن او بود؛ غرور و خودخواهیاش سبب شد هیچ کس نتواند گزارشی صحیح از وضعیت موجود در اختیار او بگذارد؛ درست همان رویکردی که در مورد پدرش، رضاخان نیز وجود داشت.
باور شاه به حمایت آمریکا، بدون ارزیابی شرایط کشور سبب میشد محمدرضا پهلوی، ایران سال1357 را همان ایران سال1332 فرض کند؛ او هرگز نتوانست و حتی سعی هم نکرد اهمیت و جایگاه رهبری را در یک نهضت مردمی بفهمد. طبیعی است ساختار شکلگرفته در اطراف او هم، متأثر از همین مسئله و البته، ترس دائمی شاه برای از دست دادن جایگاهش باشد.
زاهدی در این باره مینویسد: «بايد بگويم اكثر فرماندهان ارتش [شاه] افراد بیوجود و فاقد ابتكار و ذليل و زبونی بودند و تنها هنر آنها دزدی بود. پدرم (سپهبد زاهدی) میگفت شاه عمد دارد كه افراد فاقد ابتكار و ذليل و زبون را اطراف خود جمع كند تا اين افراد قدرت كودتا و براندازی شاه را نداشته باشند» اما این تدارکات، نتوانست مانع تبدیل دومین فرار شاه، به آخرین فرار او شود.
برچسب ها :
ارسال دیدگاه