به تو از دور سلام
رقیه توسلی
چند روزی میشود به طرز غریبی همکار پرحرفمان، کمحرف و نزار شده... آن قدر که فکر کردیم کرونا گرفته... دو نفری مأمور میشوند برای اکتشاف قضیه.
به محض اطلاع از نگرانیمان خندهاش میگیرد و چپچپ نگاهمان میکند و میگوید: واقعاً دستخوش دارید شماها... دوستم، دوستای قدیم... به خدا... زیر زبانکشی نداره... خیالتون تخت، کرونا نگرفتم... به سمع فضول خانها برسونم که فقط موندم تو حکمت اون بالاسری... آخه خیر سرمون بعد مدتها قول و قرار گذاشتیم و چمدون بستیم به قصد مشهد. بریم شهر گنبد طلا، زیارت. خانوادگی. باور کنید تدارکات قبل سفر با سرعت نور جور شد؛ هتل، بلیت، مرخصیها.
و بغضدار میخندد که؛ نمیدونید چه کیفی کردیم بعدش. بعد اینکه احساس کردیم زائر آقا شدیم، طلبیده شدیم. به نظرم یکی از قشنگترینهای زندگی، حال و هوای قبلِ مسافرته. قبل اینکه بزنی توی جاده. این طور که بری زندگیتُ پکیج کنی تو یکی دو تا چمدون. مفاتیح برداری، دوربینُ، لباس گرم و جعبه ماسکُ. تازه اون وقت خوشحال و سرخوش به چند نفر زنگ بزنی و تمام و کمال ماجرا را تعریف کنی. از روز و ساعتی که راهی میشی بگی و از حال نابت و مابقی جزئیات.
آخه مای بنده خدا از کجا میدونستیم تو آستین تقدیر چه خبراییه!
خب... البته آن طور نشد که فکر میکردیم. تو روز مقرر، چمدونها صندوق عقب جا نگرفتن و همگی جای جاده رفتیم بیمارستان. گاهی دنیا همینه. غافلگیرکُن و نامرد. پدر عزیزم ناخوش احوال شد و بستریش کردیم. دکترش میگه باید حداقل یک هفته تحت مراقبت باشن.
خودم که خیلی گیجم، نمیدونم اما بچهها میگن انگار صاحبخونه نطلبیدمون. انگار هنوز مستجاب الدعوه نشدیم...
سنجاق
مادربزرگ خدابیامرزم همیشه میگفت: هر وقت دیدی دنیا زیاد سر به سرت میذاره و افسوسخور شدی، سر بچرخون سمت مشهد... میگفت آقا را صدا بزن... او
شاه قفل باز میکنه... میگفت دلی، دِله که عشق سرش میشه و دور و نزدیک نمیکنه.
به محض اطلاع از نگرانیمان خندهاش میگیرد و چپچپ نگاهمان میکند و میگوید: واقعاً دستخوش دارید شماها... دوستم، دوستای قدیم... به خدا... زیر زبانکشی نداره... خیالتون تخت، کرونا نگرفتم... به سمع فضول خانها برسونم که فقط موندم تو حکمت اون بالاسری... آخه خیر سرمون بعد مدتها قول و قرار گذاشتیم و چمدون بستیم به قصد مشهد. بریم شهر گنبد طلا، زیارت. خانوادگی. باور کنید تدارکات قبل سفر با سرعت نور جور شد؛ هتل، بلیت، مرخصیها.
و بغضدار میخندد که؛ نمیدونید چه کیفی کردیم بعدش. بعد اینکه احساس کردیم زائر آقا شدیم، طلبیده شدیم. به نظرم یکی از قشنگترینهای زندگی، حال و هوای قبلِ مسافرته. قبل اینکه بزنی توی جاده. این طور که بری زندگیتُ پکیج کنی تو یکی دو تا چمدون. مفاتیح برداری، دوربینُ، لباس گرم و جعبه ماسکُ. تازه اون وقت خوشحال و سرخوش به چند نفر زنگ بزنی و تمام و کمال ماجرا را تعریف کنی. از روز و ساعتی که راهی میشی بگی و از حال نابت و مابقی جزئیات.
آخه مای بنده خدا از کجا میدونستیم تو آستین تقدیر چه خبراییه!
خب... البته آن طور نشد که فکر میکردیم. تو روز مقرر، چمدونها صندوق عقب جا نگرفتن و همگی جای جاده رفتیم بیمارستان. گاهی دنیا همینه. غافلگیرکُن و نامرد. پدر عزیزم ناخوش احوال شد و بستریش کردیم. دکترش میگه باید حداقل یک هفته تحت مراقبت باشن.
خودم که خیلی گیجم، نمیدونم اما بچهها میگن انگار صاحبخونه نطلبیدمون. انگار هنوز مستجاب الدعوه نشدیم...
سنجاق
مادربزرگ خدابیامرزم همیشه میگفت: هر وقت دیدی دنیا زیاد سر به سرت میذاره و افسوسخور شدی، سر بچرخون سمت مشهد... میگفت آقا را صدا بزن... او
شاه قفل باز میکنه... میگفت دلی، دِله که عشق سرش میشه و دور و نزدیک نمیکنه.
برچسب ها :
ارسال دیدگاه
تیتر خبرها
-
تأکید بر ارزشها وجه تمایز اقتصاد اسلامی است
-
معنویت و مهدویت شاخص تمدن نوین اسلامی
-
مزیتهای راهبردی اقتصاد فرهنگ بنیان
-
زندگی سخت زنان در غرب حاصل بیهویتی مردان غربی است
-
رمانی درباره «فرقه واقفیه»
-
آیا تکرار زیارت به معرفت منجر میشود؟
-
افتتاح شعبه دارالقرآن آستان قدس رضوی در کاشمر
-
پرچمدار وحدت و مبارزه با استعمار
-
چطور در امتحانات رفوزه نشویم؟
-
اعلام آمادگی بنیاد پژوهشهای آستان قدس رضوی برای همکاری با حوزه علمیه خراسان
-
به تو از دور سلام