پرستاری از نوزادان داعشی‌ها در بوکمال

روایت احسان جاویدی از ناشنیده‌های جنگ سوریه

پرستاری از نوزادان داعشی‌ها در بوکمال

هاشم رسائی‌فر

کتاب همسایه های خانم جان روایت پرستاراحسان جاویدی، از یک تجربه ناب انسانی در خاک سوریه است. کتابی که روایت خاطرات پرستاری است که مدت ها در صف انتظار مدافع حرم شدن ماند تا سرانجام خانم جان بی بی زینب(س) ویزایش را مهر کرد و راهی سوریه شد تا از حرمش دفاع کند.خاطرات دکتر احسان(لقبی که در سوریه به او داده بودند) در مکتوب همسایه‌های خانم جان به قلم زینب عرفانیان به لایه های زیرین جنگ سوریه می‌پردازد لایه هایی که به قول نویسنده کتاب زیر خشونت جنگ و کشتارسفاکانه داعش کمتر مجال دیده شدن یافتند.

مأموریتی برای حفظ جان فرزندان داعشی!
داستان دکتر احسان همسایه‌های خانم جان شاید با همه روایت‌هایی که از سوریه و جنگ هفت ساله‌اش شنیده بودیم متفاوت باشد. متفاوت از این جهت که او به قصد جنگیدن با تکفیری‌ها رفت اما به قول خودش از مرتفع‌ترین اتاق فکر جبهه مقاومت که فرمانده‌اش حاج قاسم بود، دستور آمد که درست بیخ گوش داعشی‌ها بیمارستانی برای زن و  بچه های تکفیری‌ها راه‌اندازی شود. آن هم بیمارستانی برای تولد نوزادانی که پدرانشان به فاصله 3 کیلومتری از آنجا رودرروی رزمندگان جبهه مقاومت می‌جنگیدند! 
وقتی بیمارستان سرگرفت ابتدایش حتی کودکان آنجا اجازه نمی‌دادند دکتر احسان و بچه‌هایش دست به سرشان بکشند، اما خیلی زود مدارا کردن با اسیر از آن‌ها دوستانی ساخت که یک لحظه هم نمی‌توانستند به قول خودشان بدون دکتر احسان دوام بیاورند. دکتر احسان و دوستان ایرانی‌اش چه کردند که از هر 10 نوزاد پسر متولد شده در آن بیمارستان نیم بیشترش نامشان می‌شد احسان! دخترانشان هم یا نامشان فاطمه می‌شد یا زهرا و یا هم نام همسر دکتر احسان، سمیه نام‌گذاری می‌شدند.  به بهانه همین کتاب میهمان خانه احسان جاویدی می‌شویم تا بی‌واسطه و رودررو با مدافع سلامتی گپ بزنیم که پرستار همسایه‌های پرستار کربلا شد.

7 سال تلاش داعش به چهار ماه بر باد رفت
پس از سانحه تصادفی که برایم رخ داد، چند ماه روی تخت بیمارستان و در خانه بستری شدم با اینکه درد و رنج زیادی را تحمل می‌کردم اما هیچ مورفینی به اندازه نوشتن خاطرات آن روزهایی که در سوریه بودم آرامم نمی‌کرد. سعی کردم خاطراتی که در میدان و منحصربه‌فرد بود را بنویسم که از زبان نفر دیگری گفته یا مشابه آن جای دیگری نقل نشده باشد. آنچه اهمیت داشت نمایان شدن عملکرد جبهه مقاومت در مواجهه با دشمن آن هم در شرایطی که مختار به انجام هر اقدامی می‌توانست باشد. راه اندازی بیمارستان زنان و زایمان در نزدیک‌ترین نقطه به جبهه دشمن بهترین نوع تبلیغ برای خنثی سازی تبلیغات هفت‌ساله داعش علیه ایران بود که به فاصله چهار ماه همه چیز را خنثی نمود. 
آقای جاویدی حرف برای گفتن زیاد دارد. من هم با اینکه کتاب «همسایه‌های خانم جان» را خوانده‌ام اما بازهم برایم حرف‌هایش جذابیت دارد. او از تصمیم راه اندازی آن بیمارستان در البوکمال می‌گوید و اینکه تصمیمش را حاج قاسم، ابوباقر و دکتر کریم در مرتفع‌ترین اتاق فکر جبهه مقاومت گرفته بودند، شاید من مدتی آنجا را گرداندم اما بی شک من تنهایی نه تصمیم گیرنده بودم نه می‌توانستم از عهده‌اش بر بیایم.
بی تعارف بگویم آماده بودم بگویند پشت آمبولانس بنشین برو خط مقدم زیر دود و آتش و از این بیشتر استقبال می‌کردم تا به من گفته شود بیمارستانی راه اندازی کن آن هم با هدف خدمت‌رسانی به زن و بچه داعشی‌هایی که در همان لحظه رودرروی بچه های ما می‌جنگیدند!
بالای 10 هزار نفر از زن و بچه‌های مناطق آزاد شده از زیر سلطه داعشی‌ها از نقاط مختلف به البوکمال آورده شده بودند که روزی حداقل 10 تا 12 زایمان در بیمارستان ما انجام می‌شد! 

سخت‌ترین روزها و توسل به خانم جان
داعشی‌ها از نیروهای خودی به ما نزدیک‌تر بودند! آن‌ها در 3 کیلومتری ما بودند و نزدیک‌ترین مقر نیروهای خودی 8 کیلومتر از ما فاصله داشت. در این شرایط لحظات سخت زیادی وجود داشت که هم به من و هم به بقیه سخت گذشت. تولد‌هایی که سه تا چهار مورد در سردترین شب‌ها اتفاق می‌افتاد و ما حتی امکانات گرم کردن اتاق عمل نداشتیم و مجبور بودیم با تشت زغالی که زیر تخت می‌گذاشتیم و بخاری برقی که از بالا گرما می‌دادیم از مرگ نوزادان جلوگیری کنیم، از این موارد زیاد داشتیم اما سخت‌ترین آن‌ها روزهایی بود که دارو نداشتیم که من روی بالکن یکی از اتاق‌های مکانی که بیمارستان شده بود شروع کردم به حرف زدن با پرچم کشورمان که روی پشت بام بیمارستان نصب شده بود. ما بالای 100 شهید در ابوکمال دادیم تا این پرچم افراشته شود و برافراشته بماند. برافراشته ماندن آن پرچم وقتی ارزش داشت که مردم وقتی به بیمارستان می‌آمدند، ناامید برنگردند. دلم خیلی شکست توسل کردم به خود خانم جان.محال بود به حضرت زینب (س) متوسل شوی و چیزی را که می‌خواستی نگیری . همین هم شد. همان شب آن انبار پر از دارو را بچه های خودمان پیدا کردند که دیگر مشکلی برای دارو نداشته باشیم.
در یکی از اتاق‌های انبار کشف شده دفترچه نیمه سوخته ای را پیدا کردم که اسامی داعشی‌ها با آدرس و شماره تماس آن‌ها داخلش بود، خیلی حالم بد شد وقتی اسامی برخی از وطن‌فروشانی را دیدم که اسم و آدرس و شماره‌های آن‌ها نیز در کنار سایر داعشی‌ها دیده می‌شد!

ظلم همسایه و رأفت خانم جان
بخواهم در مورد حق همسایگی همسایه‌های خانم جان چیزی بگویم فقط می‌گویم آن‌ها همسایه‌های خوبی برای خانم جان نبودند شاید به این دلیل باشد که آن‌ها باقیمانده همان‌هایی هستند که به خانم جان و اهل بیت امام حسین(ع) بی‌احترامی کردند، به آن‌ها سنگ زدند و روی سرشان خاکستر ریختند. این‌ها همان‌هایی بودند که قلب بچه شیعه دوساله را در آوردند و به دندان گرفتند! حال تصور کنید حاج قاسم چه کسی بود. خاطرات من حتی یک صدم  جنایت‌های داعشی‌ها نیست، اما حاج قاسم در اتاق فکر جبهه مقاومت می‌نشیند و تصمیم می‌گیرد برای زنان و بچه‌های همان داعشی‌ها در نزدیکی خودشان بیمارستان بزند. همین است که بعد از اینکه حضرت آقا از مکتب امام خمینی (ره) یاد می‌کنند، تنها اصطلاح را برای مکتب حاج قاسم به کار می‌برند و می‌گویند بند کفش حاج قاسم به سر ترامپ می‌ارزد. 

دلتنگی برای خانم جان و همسایه‌هایش

تا جایی که دلت بخواهد یاد سوریه و آن روزها را می‌کنم. به همان شدتی که برای زیارت حضرت زینب (س) و بی بی رقیه دلم تنگ می‌شود، به همان شدت برای مردم ابوکمال تنگ شده است، بعضی مواقع بعضی از آن‌ها با من تماس می‌گیرند و با هم صحبت می‌کنیم خوشحالم که بیشتر پرستاران و ماماهایی که با ما در بیمارستان کار می‌کردند، اکنون توانسته‌اند ترقی کنند، حتی همان چند خانمی که از همان مردم آمدند به کمک ما و اکنون استخدام وزارت صحه سوریه شدند یا دانشجوی رشته پزشکی هستند. 
حضرت زینب (س) لطفش شامل حال ما شد، منت سر ما گذاشتند و من این را قدر می‌دانم برای همین تمام تلاشم را می‌کنم وجه تمایز این مأموریت که رفتار جبهه مقاومت و تکفیری‌ها را شامل می‌شود عیان نمایم، اسلام تکفیری و داعشی با مردم خودش چه کرد و اسلام ناب محمدی برای مردم آن‌ها چه کرد و چه آورد؟

همسری که دوست دارد خودش هم مدافع حرم شود
احسان جاویدی در یادداشتی که ابتدای کتاب نگاشته آورده: پایم به صف مدافعان حرم و نوکرهای سبط رسول‌الله باز نمی‌شد، مگر به صبر و ایمان همسرم که یک عمر بدهکارش هستم و دعای خیر پدر و مادرم.
حقیقتش هم همین است. همسر که همراهت باشد، ��ی‌توانی بی‌دغدغه پای در راهی پر مخاطره بگذاری که حتی بعید نیست آخرین خداحافظی به دیدار به قیامت بینجامد! دکتر احسان اگر پرستاری‌اش از همسایه‌های خانم جان را به کمال به سرانجام رساند خیالش اینجا در ایران راحت بود که همسرش در نبودش هم برای فرزندانش پدری خواهد کرد هم مادری. 
دکتر احسان می‌گوید: کاری که همسران مدافعان حرم کردند بی نظیر بود. مشکلاتی که نبود همسر و موضوعاتی که با آن دست به گریبان بودند، دل بزرگی می‌خواست و هر کسی توان ایستادگی برابر آن را نداشت. بماند که باید زخم‌زبان‌ها ونیش و کنایه‌ها را شنید و همه چیز را تحمل کرد. طعنه می‌زدند شوهرت رفته و به دلار پول می‌گیرد و حقوق چند ده میلیونی دارد، در حالی که معادل اضافه کاری که در ایران می‌گرفتم به من حق مأموریت ندادند. (حق مأموریت 4 میلیون و 150 هزار تومانی برای چهارماه)
همسر دکتر احسان هم انگار دل پردردی دارد از این طعنه و زخم زبان‌ها؛ چرا که می‌گوید: نبود ایشان مصادف شده بود با حضور ما در تهران و چند وقتی بود که از مشهد به تهران نقل مکان کرده بودیم. در آن شرایط در غربت زندگی کردن به دور از خانواده و اقوام نزدیک با بودن همسر هم سخت می‌گذرد چه برسد به اینکه همسر برود و بمانی با چهار بچه دست تنها. در این شرایط سخت حرف‌هایی که می‌شنیدم که برخی می‌گفتند سختی را برایم چندین برابر می‌کرد. گرچه تعداد معدودی هم بودند که به ما لطف داشتند اما در آن شرایط شنیدن زخم زبان خیلی سخت بود. همیشه دوست داشتم خودم را جای حضرت زینب(س) و مصائبی که تحمل کردند، بگذارم. امام حسین(ع) با خانواده به کربلا رفتند و دوست دارم خودم را شریک در آنچه بر این خانواده گذشت بدانم، برای همین هم به همسرم گفتم اگر توفیقی شد که باردیگر بروند و شرایطش پیش آمد، خیلی دلم می‌خواهد با هم برویم. آقای جاویدی علاقه زیادی داشتند که در جمع مدافعان حرم باشند، من هم سرم درد می‌کند برای این‌گونه موارد، برای همین هم می‌گویم اگر روزنه‌ای باز می‌شد، قطعاً خودم هم می‌رفتم.

ارسال دیدگاه